سیاست در ایالات متحده پساترامپ چگونه بازتعریف میشود؟
جابجا شدن چپ و راست در امریکا
نیت کوهن، تحلیلگر ارشد نیویورکتایمز
مترجم: امیر فرشباف
تا قبل از ترامپ، چیزهای زیادی در مورد سیاست امریکا وجود داشت که میتوانستید آنها را بدیهی بدانید. معنای دو طرف (دوقطبی جمهوریخواه - دموکرات) روشن به نظر میرسید. جمهوریخواهان نماینده چهار شاخصه محافظه کاری اقتصادی، دولتهای کوچک، راست کیشی مذهبی و شاهینهای سیاست خارجی ریگانی بودند. دموکراتها نیز نماینده طبقه کارگر، تغییرات اجتماعی و جنبشهای لیبرالی بودند.
هر چهار سال یکبار، دو حزب همان بحثهای دوسویه گذشته را درباره «جنگ در مقابل دیپلماسی»، «هزینههای اجتماعی دربرابر کاهش مالیات»، «ارزشهای خانوادگی درمقابل جنبشهای آزادیخواه دهه ۱۹۶۰» و «تجارت آزاد در مقابل حمایت از کارگران» تکرار میکردند. این روند، تقسیمبندیهای جمعیتی پیشبینیپذیر و روندهای انتخاباتی بلندمدتی را به همراه داشت.
راست میانه، رادیکال میشود
اما با ورود ترامپ به صحنه، همهچیز تغییر کرد. در برخی موضوعات، به نظر میرسد که دو حزب جایگاههای خود را عوض کردهاند. امروز ترامپ از طبقه کارگر دفاع میکند، علیه نخبگان سخن میگوید، از مشاغل امریکایی حمایت میکند و سیاست خارجی سنتی ایالات متحده را نقد میکند، در حالی که دموکراتها از نهادها، هنجارها و سیاست خارجی قدیمی دفاع میکنند!
موضوعاتی که زمانی توافق دو حزب را به همراه داشتند، اکنون بشدت مناقشهبرانگیز شدهاند. مهاجرت، تجارت آزاد، اتحادهای پس از جنگ جهانی دوم و حتی حمایت از دموکراسی در داخل و خارج از کشور به موضوعاتی تبدیل شدهاند که اختلاف میان دو حزب را تعریف میکنند. در عین حال، موضوعاتی مانند جنگ عراق، تأمین اجتماعی و ازدواج همجنسبازان که زمانی شدیداً مورد اختلاف بودند، اکنون به نوعی مورد توافق قرار گرفتهاند.
بخش بزرگی از جمهوریخواهان قدیمی مانند [دیک] چنی، [میت] رامنی و پل رایان اکنون جایگاهی در حزب ندارند. همزمان، بسیاری از حامیان سابق اوباما، از جمله رابرت اف. کندی و ایلان ماسک، اکنون خود را نزدیک به جهان ترامپ میبینند. این تغییرات حزبی، ائتلافهای انتخاباتی متفاوتی را به وجود آورده است. در سال ۲۰۱۶، ترامپ توانست رأیدهندگان سفیدپوست بدون مدرک دانشگاهی را در ایالتهای شمالی جذب کند؛ جایی که جمهوریخواهان قبلاً در آن موفقیت چندانی نداشتند. از آن زمان، او حمایت بیشتری را از جوانان، سیاهپوستان، اسپانیاییتبارها و آسیاییتبارها کسب کرده است، آن هم با اتخاذ مواضعی که دموکراتها تصور میکردند این گروهها با آن مواضع مخالفند.
پس از سه انتخابات ترامپ، شکاف حزبی میان رأیدهندگان سفیدپوست و غیرسفیدپوست اکنون کمتر از هر زمان دیگری پس از تصویب قانون حقوق مدنی ۱۹۶۴ است. شکاف نسلی حزبی نیز به یکسوم کاهش یافته است. شاید قابلتوجهترین تغییر، محو شدن شکاف طبقاتی میان ثروتمندان و فقرا یا سرمایه و کار باشد.
مرزها تغییر میکنند
نظرسنجیهای پس از انتخابات نشان میدهند که ترامپ رأیدهندگان با درآمد بالای ۱۰۰,۰۰۰ دلار را از دست داده؛ اما در میان کسانی که درآمد کمتری داشتند، از جمله زیر ۵۰,۰۰۰ دلار، پیروز شده است. اگر چیزی جایگزین این شکاف طبقاتی شده باشد، شکاف تحصیلی است. پیش از ترامپ، رأیدهندگان با مدرک دانشگاهی یا بدون آن تقریباً مشابه رأی میدادند، اما اکنون این شکاف به اندازه شکاف درآمدی سال ۲۰۱۲ بزرگ شده است. این تغییرات انتخاباتی گاه به عنوان تسریع روندهای بلندمدت و گاه به عنوان تحولات جدید تفسیر میشوند. در هر صورت، این روندها سیاست امریکا را به وضعیت کاملاً متفاوتی رساندهاند.
اینکه آیا همه این تغییرات به عنوان یک بازآرایی سیاسی محسوب میشوند یا نه، به تعریف این واژه بستگی دارد. ترازبندی سیاسی معمولاً به معنای این است که یک حزب برای دههها به مزیت سیاسی قابلتوجهی دست یابد. بر اساس این تعریف، انتخابات با حضور ترامپ به وضوح چنین ویژگیای ندارند. جمهوریخواهان بهسختی برتری معناداری به دست آوردهاند؛ حتی اگر چنین برتریای وجود داشته باشد، مشخص نیست که حتی چهار سال دوام بیاورند.
با این حال، انتخابات ترامپ دو ویژگی از یک بازتنظیم سیاسی را دارند: تغییر در مناقشات اصلی میان دو حزب و تغییرات متناسب در ائتلافهای انتخاباتی. این تغییرات جزئی نیستند و تنها به شخصیت ترامپ محدود نمیشوند. مانند بازآراییهای سیاسی گذشته، این تغییرات بخشی از تحولات سیاسی گستردهتری هستند که در دموکراسیهای غربی در حال وقوعاند؛ جایی که باقیمانده نظم سیاسی صنعتی قدیمی در حال جایگزینی با روندهایی متفاوت است.
در بسیاری از کشورها، احزاب چپ صنعتی قدیمی، مانند حزب کارگر در بریتانیا یا سوسیالیستها در فرانسه، حمایت طبقه کارگر خود را به نوع جدیدی از پوپولیسم محافظهکارانه باختهاند که بر مسائل جدیدی مانند مهاجرت، تجارت و حاکمیت ملی متمرکز است.
دست راست در آستین چپ!
این مسائل در چهارچوب ایدئولوژیک قدیمی چپ-راست نمیگنجند. در واقع، بسیاری از احزاب راستگرا اکنون دولت رفاه را پذیرفتهاند. با این حال، پوپولیستهای محافظهکار استدلال میکنند که نخبگان از نهادهای دموکراتیک و بینالمللی برای پیشبرد منافع و اهداف خود به ضرر مردم عادی استفاده کردهاند. این جنبشهای سیاسی تاکنون برای ایجاد اکثریتهای سیاسی پایدار تلاش کردهاند، اما نقد آنها همچنان قویترین پیام در سیاست باقی مانده است.
حتی زمانی که هدف این احزاب کمک به رأیدهندگان طبقه کارگر است، سیاستهای آنها ضربه انتخاباتی را به همراه نخواهد داشت. در عوض، اقبال انتخاباتی آنها به تشکیل ائتلاف با محافظه کاران لیبرال کلاسیک اما سنتی بستگی دارد که با راست پوپولیستی در تجارت، مهاجرت، سیاست خارجی و دموکراسی مخالف هستند.
احزاب چپ میانه بیشتر به حمایت یک طبقه جدید از فارغالتحصیلان دانشگاهی و مرفه وابسته شدهاند. این احزاب شاید هنوز بخواهند نماینده طبقه کارگر باشند، اما این نیروی اصلی آنها در چندین دهه اخیر نبوده است. در عوض، انرژی این احزاب از سوی فعالان ایدهآلگرای مترقی دانشگاهی تأمین میشود که دیدگاههای فرهنگی و اقتصادی آنها اغلب باعث دور شدن رأیدهندگان طبقه کارگر میشود.
حتی زمانی که این احزاب سیاستهایی برای کمک به طبقه کارگر اتخاذ میکنند، این سیاستها تأثیر انتخاباتی قوی ندارند. در عوض، موفقیت انتخاباتی آنها به ائتلاف با لیبرالهای سنتی ولی محافظهکارانی بستگی دارد که با راستگرایان پوپولیست در موضوعاتی مانند تجارت، مهاجرت، سیاست خارجی و دموکراسی مخالفند.
عبور از سیاست طبقاتی
دوران صنعتی
گذار از سیاست طبقاتی دوران صنعتی از دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ آغاز شد، زمانی که رفاه پس از جنگ و گسترش شبکههای ایمنی اجتماعی به طور عمده مطالبات صد ساله کارگران صنعتی را برآورده کرد. به دنبال آن، ظهور نسل جدیدی از فعالان جوان دانشگاهی، مسائل جدیدی مانند حقوق مدنی، حقوق زنان و جنگ ویتنام را به محور توجه تبدیل کرد که باعث فروپاشی ائتلاف «نیو دیل» New Deal (برنامه اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت بعد از رکود بزرگ1929) شد؛ این آخرین تحول بزرگ در سیاست امریکا بود.
به نوعی، هر چیزی که پیش از ترامپ در سیاست امریکا قابل پیشبینی بود، در آن زمان یا بلافاصله پس از آن شکل گرفت. احزاب بازتعریف شدند؛ حتی بنیادهای سهگانه ریگان را میتوان بهعنوان مخالفت با انقلاب فرهنگی دهه ۱۹۶۰، جنبش ضدجنگ و برنامه جامعه بزرگ بازسازی کرد. اثرات این دوره، روندهای انتخاباتی پنج دهه بعد را شکل داد.
پیروزی محافظهکاری
بر لیبرال دموکراسی؟
در بازبینی گذشته، پیروزی اوباما بر رامنی نقطه اوج این دوره بود. در این انتخابات، برای آخرین بار، دموکراتها و جمهوریخواهان مواضع معمول خود را دنبال کردند و درگیریهای آن دوره را دوباره به صحنه آوردند. در نهایت، اوباما با اختلاف اندکی پیروز شد، اما این پیروزی به نظر میرسید که حکم نهایی بر دوران گذشته باشد: لیبرالها برنده شدند.
در سال ۲۰۱۲، امریکا جامعهای چندنژادی، سکولار و متمایل به لیبرالیسم بود. کمتر از ۵۰ سال پس از تصویب قانون حقوق مدنی، جامعه مدنی ایالات متحده یک رئیسجمهوری لیبرال سیاهپوست انتخاب کرده بود. تصور میشد که بزودی یک رئیسجمهوری زن هم انتخاب خواهد شد. همچنین فرض بر این بود که ازدواج همجنسبازان رایج شده و بزودی به قانون تبدیل میشود.
آزادی کشت و مبادله ماری جوانا قدم بعدی بود. در چند سال کوتاه، تغییرات جمعیتی چشماندازی ترسیم کرده بود که پیروزی معمولی اوباما به یک اکثریت دموکراتیک پایدار تبدیل شود.
این پیروزی لیبرالها در جنگ فرهنگی در کنار بحران مالی و جنگ عراق اتفاق افتاد، که همزمان ضربات بزرگی به اجماع جمهوریخواهانه دوران ریگان برای دولت کوچکتر، مقرراتزدایی و سیاست خارجی نئومحافظهکار وارد کرد. با پیروزی اوباما، ائتلاف محافظهکار سیاسی پس از دهه ۱۹۶۰ به پایان رسید.چهار سال بعد، ترامپ آنچه از ائتلاف سهپایه ریگان باقی مانده بود را نابود کرد و حزب جمهوریخواه را حول محور مسائل جدیدی بازتعریف کرد: تجارت و چین، مهاجرت، انرژی و افراطگرایی چپگرایان دانشگاهی و «بیداری ملی جدید». در نهایت، دموکراتها پیام اصلی و رأیدهندگانی را که تصور میکردند بخشی از پایگاهشان هستند، از دست دادند.