«اتللو» در خیابان های تهران
نوبهار اصغری
روزنامهنگار
مارکسیسم، زخم ناسوری بود که بر صورت احساس اروپاییها نشست. حاصل، از آن طرف بام افتادنشان بود در کشاکش فلسفه دینی. تاریخ را به یکباره، طور دیگری شبیهسازی کردند و از عالمِ عِلوی، به کوره غارهای زغال سنگ و یک لقمه نان، سقوطشان داد و آنگاه، تاریخ شد حاصل فرآیند تولید در جامعه. احساس، از کانون قلب به حوالی شکم، حرکت کرد و نگاه چشمها از دوردستها، به حاصل دستها، محدود شد. حاصلش را هم، همگان دیدند که چهها بر سر خلایق آمد. دوستی میگفت، مارکس در مارکسیسم، کارهای نبود، این اروپاییها بودند که به دنبال بهانهای میگشتند که از پارادایم عرصه صنعت، شیفت کنند به وادی واسطهگری و استعمار. اما در فلسفه تاریخ ایران، رفتار و احساسات مردمان یک جامعه است که تاریخ را شکل میدهد و همین گزاره، همچنان پایدار است و کسی نمیتواند خطاش بزند. این مقدمه ظاهراً نامربوط را برای این نوشتم که برسم به پخش فصل چهارم مجموعه «زخم کاری» ساخته محمدحسین مهدویان. فصل جدید این سریال، برداشتی [آزاد] بود از نمایشنامه «اتللو» نوشته ویلیام شکسپیر. این نویسنده در قرن شانزدهم و هفدهم میزیسته و میگویند که «اتللو» را در اوایل قرن هفدهم نوشته است. آنجا، قدرت و احساس، حریفان میدان هستند و اینجا یعنی «زخم کاری»، ثروت و احساس، هماوردی میکنند. کاملاً واضح است که پیروز در هر دو میدان، احساس بوده است. در همه تاریخ، همه جویندگان ثروت و قدرت، در پی جاودانگی بودهاند و خب، این امری طبیعی است و همهشان، شکست خوردهاند. در این میان، احساس توانسته است که منادی این شکست تلخ در همه برههها باشد. جالب اینکه آنهایی که با احساس مقابله بیشتری کردهاند، شکست سختتری هم خوردهاند و رسوای عالم
شدهاند.
«زخم کاری» که در فصل جدیدش، با عنوان فرعی «مجازات» در حال پخش است، روایتی ملموس از دستوپا زدنهای بیهوده جماعتی است که روزگاری به دنبال خوشبختی بوده اما با چنان شتاب و حرص آزارندهای، به سمت سعادت یورش برده اند که فرسنگها از ایستگاه موردنظر، گذر کرده و دور شده اند. حالا هم نمیخواهند اشتباهشان را بپذیرند، چون بلد نیستند ترمز کنند. چون اصلاً ترمزکردن و دورزدن را دون شأن خود میدانند. این، نشانههای بیماری طمع است و در همگان یکسان، نمود مییابد.
شخصیتها در فصل جدید «زخم کاری» استاندارد هستند. یعنی دارای بُعد و لایه هستند. نه خوب کامل هستند و نه بد تمام. قهرمانش، قاتل است و قاتلش، عاشق. عاشقش، خائن است و خائنش، حامی. در واقع همهشان واقعی هستند. واقعی مثل همه ما، با همه اشتباهات و گناهان و پشیمانیهایمان. اینها سبب شده است که سریال، طرفداران زیادی پیدا کند و میشود گفت یکی از ماندگارترینها هم در این عرصه باشد. مهمترین عامل خوب بودن «زخم کاری»، همان تیمی است که به سرپرستی مهدویان دارد کار میکند. کاملاً مشخص است که همدلی در این گروه وجود دارد، چرا که نتیجه کار، حرفهای و استاندارد است. موضوع دیگری که با دیدن «زخم کاری» میتوان در ژرفای آن غور کرد، موضوع زمان است. هر لحظه از این مجموعه، آبستن حادثهای است. البته حادثهای قابل باور و نه ساختگی و باسمهای. از همین رو، زمان ارزش زیادی نزد شخصیتهایش دارد و این ارزش را نیز مخاطب درک میکند. ارسطو، فیلسوف یونان باستان، در تعریف زمان میگوید: «زمان عبارت است از شمارش حرکات بر حسب قبل و بعد.» به همین خاطر است که شخصیتها در «زخم کاری» هم تحرک دارند، هم محرک هستند و هم تحریک پذیرند. فصل چهارم «زخم کاری» شاید نمادی از طبیعت باشد؛ زمستان و پایان کار. وفور وجود رنگهای سرد در این فصل، شاید به همین خاطر باشد. باید ببینیم که زمان چه میگوید و حرکت آدمها را به چه سرنوشتی پیوند میزند.