به مناسبت روز «حافظ»
هنوز آنطور که باید حافظ را نشناختهایم
رضا اسماعیلی
شاعر و پژوهشگر ادبی
حافظ آیینه خودشناسی، پاسخ هستی و چیستی و سند هویت ایرانی اسلامی ماست. شعر حافظ تجسم هنری اراده ملتی فرهنگمدار و انساندوست است که در برابر تهاجم وحشیانه مغول به مدد ارزشهای والای فرهنگی و انسانی نهتنها قد خم نمیکند، بلکه روح وحشی ایلخانان مغول را در نسیم نوازش فرهنگ خویش رام میکند و به تسلیم وا میدارد.
حافظ کیمیاگری است که با قدرت عشق و به مدد صفای باطن، نفس سلیم، اندیشه بلند و آرمانهای انسانی خویش در جان و جهان طرحی نو در میاندازد و دشمنان را به دوستانی همدل و همراه تبدیل میکند. حافظ نمونه کامل انسانی است که همه قابلیتها و ظرفیتهای انسانیاش به مدد فطرت پاک الهی به فعلیت درآمده است؛ انسانی که تجسم کامل کرامت، مناعت طبع و عزت نفس است. در واقع ما در آیینه غزلهای روشن حافظ، سیمای آرمانی خودمان را به تماشا مینشینیم. سیمای آرمانی انسانی که باید باشیم و اکنون نیستیم. با این همه، حضرت لسانالغیب حافظ شیرازی،بهرغم شهرت و آوازه بینظیری که در بین ما ایرانیان دارد، از منظر سلوک و رفتارشناسی دینی، همچنان شاعری گمنام و ناشناخته است زیرا ما پیش و بیش از آنکه دلبسته کلام و مرام حافظ باشیم، دلبسته نام و آوازه حافظ شیرازیم و به دیوان حافظ نیز بیشتر به چشم یک فالنامه نگاه میکنیم تا یک حالنامه! بیایید صادقانه از خودمان بپرسیم: به راستی ما امروز حافظ را چقدر میشناسیم و از حافظ چه میفهمیم؟ جز اینکه دیوان غزلیات او را همچون یک کالای لوکس و تجملی در آغوش اتاقمان گذاشتهایم و هر از گاهی در ایام عید نوروز و شب یلدا از جناب حافظ میخواهیم که همچون فالگیری دورهگرد برایمان غیبگویی کند و... بگذریم. باید صادقانه و با فروتنی تمام اعتراف کنیم که ما حافظ را نمیشناسیم یا حافظ را آن گونه که خود دوست داریم و میپسندیم، میشناسیم؛ حافظی که با حافظ واقعی فرسنگها فاصله دارد! اگر ما حافظ را میشناختیم و به آموزههای انسانی و اخلاقی او عمل میکردیم، امروز بهمراتب وضع بهتری داشتیم.اینکه امروز جامعه ما گرفتار بداخلاقیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و آلودگیهای اقتصادی است، مبین این است که ما به توصیههای حافظ عمل نمیکنیم. ما حافظ را نمیشناسیم و با آرمانهای او بیگانهایم. آری، ما در شعار بسیار و بسیار حافظ را میستاییم و تجلیل میکنیم، ولی در عمل گوشمان به حرفهای او بدهکار نیست و به دنبال تحقق آرمانهای روشن و انسانسازش نیستیم، یا از تحقق آنها به هر علت عاجزیم. حافظ آیینه بیغباری است که ما در آن سیمای من آرمانی خودمان را با حسرت به تماشا نشستهایم؛ انسان کاملی که دیگر امروز نیست و زیر آوار تاریخ مدفون گشته است. حافظ سیمای آرمانی انسانی است که دوست داریم شبیه او باشیم، ولی به هر علت نیستیم. انسانی یکتاپرست، آزاداندیش، صلحدوست، حقیقتجو، عدالتخواه، وارسته، کریم، راستگو، مردمدار، مروتکیش و مدارااندیش. برای شناخت این قله سر به فلککشیده شعر و ادب پارسی و فهم درست دقایق و ظرایف انسانی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، وحیانی و قرآنی غزلهای او به عنوان نماد آزاداندیشی، حقیقتجویی و سالوسستیزی و انسانی که در تمام طول زندگیاش به دنبال روشنگری و هموار کردن راه اجتهاد در دین بود، آرزو میکنم که «طرحی نو در اندازیم» و به جای دل بستن به «فال حافظ» که تفننی بیش نیست، به دنبال پیوستن به «حال حافظ» باشیم.