«دارخَلو»، روایتی از نبرد خیروشر

فاطمه رهبر
پژوهشگر حوزه ادبیات

شر همپای خیر رشد می‌کند، اما غلبه‌ شر بر آدمی بیشتر از خیر است. جنگی که آدمی در برابر خیروشر همیشه گرفتارش می‌شود، مکان حاصلخیزی برای اتفاق است.  و همین اتفاقات  امکانی برای تألیف اثری داستانی را برای اهل قلم فراهم می‌سازد. رمان «دارخلو» به نویسندگی ایمان ویسی، داستانی پر از اتفاق است که عامل اصلی خیر و شر را در خود دارد.
 مکان جغرافیایی داستان، یکی از روستاهای کوهستانی است. روستایی که به دلیل گویش و لهجه‌ای که شخصیت‌های داستانی دارند به نظر می‌رسد از توابع لردگان، محل تولد نویسنده باشد. نویسنده، زمان داستانی خود را در دهه شصت انتخاب کرده است. مخاطب در ابتدا با ساتیار و خانواده‌اش آشنا می‌شود، مردی که تمام دارایی زندگی‌‌اش، دو گاوش، را دزدیده‌اند. پدر خانواده برای پیدا کردن اموال سرقت شده راهی کوه و کمر می‌شود. به این واسطه خواننده هم با نیمی از اهالی روستا آشنا می‌شود. به نوعی ساتیار و گم‌شدن گاوها، نخ تسبیحی می‌شود و دیگر اهالی را مانند مهره‌های تسبیح در کنار هم جمع می‌کند.
نویسنده از تصویرسازی برای خلق نوشته‌اش بهره زیادی برده است. گندمزار و درو کردن گندم‌ها، بادهای سرد و سوز کوه‌های اطراف، نوع زندگی و تفریح آدم‌ها، نوع گویش و استفاده از کلمات بومی، همگی دست در دست هم می‌دهند تا مخاطب خود را در آن روستا و خانه‌های کاهگلی احساس کند.
«دارخلو»، در هر بخش، شگفتی و معمایی را مطرح می‌کند؛ پازل آشفته‌ای که گویی تنها با رمزگشایی و حل شدن ماجرا، می‌توان تکه‌های بعد‌ی‌اش را پیدا کرد و کنار هم گذاشت.
ساتیار برای پیدا کردن گاوها از روستا خارج می‌شود. همسرش گلپسند می‌ماند و سه فرزند نوجوانش. گلپسند با رفتن مرد زندگی، وارد چالش‌های زیادی می‌شود. رسیدن زمان بازپرداخت بدهی، خالی بودن سفره و سروکله زدن با پسر نوجوانش، یعنی قوام. او پسری است که از این همه دست‌تنگی و نداری خانواده به ستوه آمده و در هر موقعیتی مادر خود را با گفتارهای تلخش آزرده می‌سازد.
 نویسنده بعد از راهی کردن ساتیار، دست به معرفی اهالی روستا می‌زند. آدم‌هایی که هر کدام برای خود ماجراهایی دارند. ماجرایی که گاهی به بلایی که سر شخصیت ابتدایی داستان آمده ربط دارد یا به طریقی ربط پیدا می‌کند. آدم‌هایی که دچار حرص و آز شده‌اند یا انسان‌هایی که برای راحتی و آرامش دیگران جان خود را هم به خطر می‌اندازند. در این میان هم هستند جوانک‌هایی که هرکدام به سودایی درگیرند و مانند پسر ساتیار کله‌ای پر از باد دارند.
برای همین مخاطب وقت خواندن این اثر ممکن است فکر کند این کتاب نه تنها داستان خانواده‌ای مال‌باخته، بلکه داستان تمامی آن روستاست که زنجیر‌وار به هم متصل شده‌اند. شخصیت‌هایی مانند کدخدا، شاه ولی، آقای بیگلر، باسیا و خیلی‌های دیگر، هر کدام برای خود داستانی دارند که نویسنده در موازات مشکل اصلی داستان به آنها نیز پرداخته است. آشنایی و آوردن این شخصیت‌ها به کمک کردن معمای ساتیار کمک می‌کند و اما ساتیار...
سفر همیشه پر از ماجراست.
آدمی در پی سفر نه تنها پخته می‌شود، بلکه کوله‌بارش از هیجانات و اتفاقات ناشی در راه سنگین‌تر می‌شود. ساتیار پیرمردی فرتوت، خسته از کار و سختی‌های مداوم با کورامیدی که در دل دارد سختی و خطرات جاده‌های ناهموار را به جان می‌خرد و به جست‌و‌جوی گاوهایش می‌رود. گاوهایی که بعد از ربودن‌شان سفره‌شان خالی‌تر از قبل شده است. داستان از زبان دانای کل روایت شده است. در بخش‌هایی از داستان می‌توانیم شاهد آشفتگی همزمان ساتیار و زنش گلپسند باشیم. آشفتگی و دیدن کابوس‌ها نشان از دردی مشترک دارد که کم‌کم در طول داستان آشکار می‌شود.
آوردن شخصیت‌های فرعی گرچه در رمان کار عجیبی نیست اما استفاده بیش از حد از شخصیت‌هایی که در اختیار موضوع اصلی داستان نیستند و برای پیش بردن اتفاق اصلی کارکردی ندارند، گاهی جز ملال و خستگی برای مخاطب، حاصل دیگری ندارد؛ چیزی که در این رمان هم به نوعی دیده می‌شود.
دارخلو نشان‌دهنده‌ جنگ خیروشر است. تصویرگر آدم‌های خیرخواه و انسا‌ن‌هایی که نفس‌شان به شر آلوده شده است. آدمی در چالش‌هایی که برایش پیش می‌آید، موقعیت شناخت خود و اطرافیانش را پیدا می‌‌کند؛ اینکه چه کسی لبه پرتگاه تو را عقب می‌کشد و چه فردی باعث بیشتر سقوط کردنت می‌شود.
رمان زبان ساده و صمیمی دارد. تعلیق و اتفاقات داستانی به ‌گونه‌ای کنار هم چیده شده‌اند که مدام ذهن خواننده را به حدس زدن و پرسیدن اینکه حالا چه می‌شود، درگیر می‌کند که خود این موضوع یکی از نکات مثبت کتاب است. اما در جا‌هایی از داستان گویی نویسنده به علت تعدد بیش از حد شخصیت‌ها، چگونگی و چرایی بعضی از ماجراها را مشخص نمی‌کند. این رمان به تازگی از سوی انتشارات سوره‌مهر منتشر شده و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و شصت و هشت
 - شماره هشت هزار و پانصد و شصت و هشت - ۱۱ مهر ۱۴۰۳