نگاهی به کتاب «مامانِ جادوگر من با طعم خامه شکلاتی»
علیالله سلیمی
نویسنده و منتقد ادبی
دنیای مادران و دختران رازها و زیباییهای بسیاری دارد که قادر است انواع کمبودها را در زندگی آنان جبران کند. مادران همواره نگاههای حمایتگرانه نسبت به دختران خود و در مواردی هم دختران دیگر دارند که دست آنها را به مهربانی میگیرند تا با کمترین دغدغه، تشویش و نگرانی وارد دنیای بزرگسالی و در ادامه، مادرانه بشوند. این موضوع دستمایه رمان نوجوان«مامانِ جادوگر من با طعم خامه شکلاتی» به قلم مژگان بابامرندی شده که اثری خواندنی با دغدغههای مادرانه و دخترانه است. قهرمانان این داستان، مادر و دختری هستند که در ابتدا برای همدیگر ناشناس و غریبه هستند، اما سلسله وقایعی در روند داستان اتفاق میافتد که رابطهشان به زیباترین شکل ممکن محقق میشود. ماجراهای قصه در دنیایی از خیال و خیالورزی با نشانههای ملموس از زندگی شکل میگیرد و مخاطب نوجوان غرق در احساس و تخیل با شخصیتهای قصه همراه میشود. انتخاب همین رویکرد خیالانگیزی ماجراها که به نوبه خود مفرح و شاد است، ارتباط مستقیمی با موضوع و تم داستان دارد که در جای خود تلخ و دلگیر است. به عبارتی، رویه مفرح داستان، تلخی بطن قصه را کمرنگ کرده و به حاشیه میراند. هر چند در پایان داستان، آنچه خودنمایی میکند، همان موضوع تلخ در بطن قصه است که حکایت نوجوانانی است که ناخواسته به بیماری سختی دچار شده و به اصطلاح، «مثبت» هستند. در طول داستان، شخصیت دختر که «میچکا» نام دارد بارها در معرفی خود یادآوری میکند که او مثبت است البته بدون اینکه درباره بیماریاش توضیح کاملی در ابتدا و بخشهای میانی داستان داده شود اما به مرور اطلاعات بیشتری به مخاطب داده میشود. بنابر این، آنچه که در این داستان به عنوان مسأله اصلی مطرح است، تبعات یک موقعیت ناخواسته است. نکته مهم بعدی، عدم درک موقعیت این نوجوان از سوی اطرافیان است که باعث شده او بشدت احساس تنهایی کند تا این که شخصیت مادر این داستان به کمک دختر میآید و جهان زیبایی برای او خلق میکند. شخصیت مادر در این داستان که «هِستیا» نام دارد در جهان ذهنی خود سِیر میکند و موقعی که به محل زندگی میچکا در یک مرکز نگهداری بچههای بیسرپرست میرود، خود را جادوگری معرفی میکند که دنیای خاص خود را دارد. البته از سوی مسئولان آن مرکز، این حرف او جدی گرفته نمیشود و با توجه به شرایط لازم که دارد، میچکا به او سپرده میشود تا آن دو در کنار هم طعم شیرین مادر و فرزندی را بچشند و تجربه کنند. هِستیا با آمدن میچکا، طعم واقعی مادر بودن را که تا پیش از آن هرگز تجربه نکرده بود با تمام وجود میچشد و میچکا هم در کنار هِستیا که او را «مامانِ جادوگر من با طعم خامه شکلاتی» خطاب میکند و جالب است که عنوان کتاب هم از این عبارت برگرفته شده، چنان احساس شادمانی و خوشبختی میکند که مشکل و بیماری قبلی خود را فراموش میکند. در این کتاب، عبارت«جادوگری» از معنای رایج و مصطلح خود در فرهنگ واژگانی عامه که معمولاً دلالت بر اقدام و رفتارهای اغلب ناممکن، منفی و محدود کننده داشت تا حد زیادی خارج شده و به مجموعه اقدامات و رفتاری گرهگشا با عطر و طعم مهربانی اطلاق میشود که مصداق آن در این داستان، تلاشها و اقدامات مهربانانه و گرهگشای شخصیت مادر است که زندگی دختر را به آرامش و آسایش میرساند.