هنر؛ سؤالهای بیپاسخ
سعید فلاح فر
پژوهشگر هنر
اولین و مهمترین سرمایه برای تولید علم و فناوری، پرسشهای درست و آگاهانه است؛ پرسشهای درست حاصل احاطه بر نیازهای روز و تواناییهای موجود علمی و فنی است که خیال میتواند این محدوده را به شکل خوشایندی توسعه دهد. در واقع این شیوه پرسشگری و مغزهای پر از سؤال را باید سرمایه اصلی تحولآفرین برای هر جامعهای دانست. سؤالات درست، بالاخره پاسخهای مناسب خود را پیدا میکنند یا حداقل چشماندازی آرمانی، امیدساز و حیاتبخش جلوی چشم جامعه میگذارند. سؤالات بجا میتوانند مردابهای رو به فساد جامعه را به رودخانههای خروشان و زلال و زاینده بدل کنند. در فروتنانهترین وضعیت ممکن، ارزش سؤالات درست و به موقع، اگر بیشتر از دستاوردهای علمی و فنی نباشد، کمتر از آن نیست. آرزوی پرواز، امید به پرواز، خیالپردازی و پرسیدن از چگونگی و امکان پریدن، کم از ابداع و اختراع و ساخت هواپیما نیست. این فلسفه پرسنده و دیرباور است که برای کارخانههای تولید اندیشه، خوراک و سوخت و انگیزه تأمین میکند. بدیهی است در علوم انسانی و اجتماعی، اهمیت این سازکار به مراتب بیشتر و حساستر خواهد بود. پرسش از چیستیها و چراییها و چگونگیها و... آغاز غلبه بر جهل و نادانی و موتور محرک دانش و دانایی است. هر قدرت تصمیمگیر سلامت و آرمانخواهی اجازه میدهد بخشی از جامعه، توان و نبوغ خود را صرف تولید و بلوغ پرسش و همین فرایندهای ظرفیتسازی نماید. غیر از استثنائات قابل اغماض، راه دیگری برای تضمین در تولید انبوه پاسخ وجود ندارد. اندیشههای به یقین رسیده، سرانجام محکوم به سکون و سکوت میشوند. در مقابل، هر سؤال میتواند تلاطم تازهای باشد در برابر نیستی. هنرمندان یکی از منابع تولید تردید، تشکیک و خیال هستند که دامنه جدیت و نفوذ همهگیر سؤالات را گسترش میدهند و یقینها را به مبارزه میطلبند. بنابراین الزاماً نباید برای سؤالات طرح شده خود و مخاطب، پاسخهای قطعی و پذیرفتنی تولید کنند. آثار هنری در همان مرحله طرح نیاز، تردید و پرسش هم به اندازه کافی ارزشمند و مفیدند، بیاینکه کمال خود را مشروط به تولید پاسخ و راهکارهای عملی کرده باشند. برای تحقق چنین کارکردی؛ اثر هنری، باوجود تلاش و شرح منتقدین، باید غیرمتقن و سؤالبرانگیز باشد.
هنر همان اندازه که برای طرح مشکل و ابهام سماجت دارد، متعهد به حل مسأله نیست. هنر مخاطب را وادار به پرسیدن میکند اما موظف نیست که همیشه پرسشی روشن و شفاف هم داشته باشد. هنرمندان در حالی که دیگران مشغول استفاده و لذت از وضع موجودند، به طرح پرسشهای دوراندیشانه و قابل پاسخی میپردازند که برای عبور از وضعیت فعلی ضروری است. گاهی این فاصله از وضع ظاهراً پایدار موجود آنقدر زیاد است که جامعه در ارزشگذاری ـ درست و نادرست ـ و ضرورت عبور موردنظر هنرمند، ناتوان مینماید. پرسشهای ظاهراً ساده گاهی بنیادهای فکری و زیستی بشر را تغییر میدهند تا جایی که عصر تازهای شکل میگیرد. هنر ممکن است با افزایش ترویجی احساسات و میزان ماندگاری، مطالبه و تأثیر پرسشها را بیشتر کرده و راههای عرضه پاسخ را کوتاهتر کند بنابراین همیشه فراتر از عادت و اکتفا به آنچه هست، میاندیشد و میپرسد. به عبارتی، هنر ذاتاً برای پویایی جامعه لازم است چون میپرسد یا زمینه تولید سؤالاتی را فراهم میکند، نه اینکه
چون ـ بلامنازع ـ پاسخ و راهحلهای عملیاتی ارائه دهد.