چرا موسیقی؟
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
چرا باید موسیقی باشد به جای اینکه نباشد؟! بنا بر نظریه مهم منسوب به ابنخلدون، نخستین دانشمند فلسفه تاریخ و بلکه مبدع علم جامعهشناسی، نظر و گرایش به هنر و فرهنگ، آنگاه است که بشر و جوامع از قرار سیاسی و سامان اقتصادی برخوردار میشوند، بهطوری که با دفع دشمنان، آرامش و امنیت جامعه و با تدبیر و مدیریت صحیح، ثبات و صلاح اقتصاد و معیشت تسهیل و تأمین میشود. اگرچه مسیر و سیر تاریخ گواه صدق آن نظریه است ولی در حال حاضر هنر، انعکاسگر تزلزل و بیثباتی سیاست و ضعف معاش و اقتصاد است. اگر در قدیم بشر به شرط ثبات و آرامش، به هنر گرایش داشت، امروزه هنر، پناهگاهی برای فقدان آنهاست. چرا به هنر گرایش هست؟ برای اعلام هویت، اعتراض، رضایت، آرامش، ترس و نگرانی، بحرانهای روحی، شخصی، خانوادگی و اجتماعی و در یک کلام تصویر موجودیت بشر، آرزوها، توقعات، چشماندازها، اهداف، روابط، تعاملات و حضورش در همه عرصههای هستی!
اگر انسان، محفوف به فرهنگ است، لاجرم چنان میکند و برای آن لاجرم بهترین طریقت را هنر میداند. هنر، اگر در قدیم، دلیل ثبات و قرار سیاست و اقتصاد بود، اینک زبان و رسانه بیثباتی و بیقراری است. زبان گویای تعلیق بشر در میانه ثبات و قرار. اگر در دورههای گذشته هنر، آینه انعکاس خواستهها و نظارتهای هنرمند بوده، اکنون نیز همان است ولی به نوعی دیگر.
درگذشته هنرمند، آرزوها و خوشامدهایش را با هنر درمیان میگذاشت و امروز دیدارهای ناخوشایندش را با هنر به اشتراک میگذارد. دیدارهایش از فقر، جنگ، خونریزی، تبعیض، برتریجویی، مهاجرت، بیعدالتی و ظلم. قدیم، هنر ذکر گل و بلبل بود. امروز هنر، بیان آشوبِ بودن و نبودن. در قدیم باید در پناه و غنا باشی تا ذکر گل و بلبل کنی.
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
در اکنون، از فرط بیپناهی و ناامنی، هنر را پناهگاه میبینی.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم
پس چرا موسیقی؟! به همه دلایل مزبور. به دلیل وجود همه آنچه که انسان را از حضورش تهدید میکند و در وجودش تحدید! موسیقی دیگر آوای شیفتگان نیست، بلکه ناله کشتگان است. ارواح رنجوری که در پس آنهمه مظالم و بیداد، عذاب و عِقاب خود را با موسیقی به فریاد میآورند و با آن اعلان میکنند. موسیقی، شاهدی است که صدای آن اتفاقات شوم سایه افکنده بر روح انسانِ اکنون است. انسانِ مظلومِ مغفولِ محرومِ محزون. انسان بیپناهی که به خود پناه میآورد و خودش را در نای موسیقی میدمد! این انسان حیران و سرگردان، چگونه از حضور خود بگوید بدون موسیقی؟! موسیقی؛ صدا، مُعَرِف و مظهر حضور و هویتش است! بی آن، ظهور و ظاهری ندارد. خودش را با آن بیان میکند. بلکه با آن به خود میآید. هر نغمهای او را بیان و معرفی میکند و لحظات او را به شماره میآورد. با هر آهنگ و آوایی، میتوان انسان و موقعیت و احوال او را شناسایی کرد. موسیقی ردیاب انسان، تاریخ، جغرافیا و روح اوست. نغمات، وضعیت وجود او و محل و مأوایش را اعلام میکنند؛ از نهایت غفلتش تا اوج حضورش! پس موسیقی، آواز هویت انسان است. اینکه چه حال و چه اوضاعی دارد! موسیقی، بدون انسان، بررسی نباید شود! موسیقی راز انسان است. سری است که موضوعش انسان و مضمونش احوال اوست. اگر شاد و مُرقَّص است، میزان غفلت یا رضایت اوست و اگر محزون و مکدر است، نمای شکست و آگاهی او. پس موسیقی جدا و منفک از انسان نیست! موسیقی، باطن انسان است که به نوا آمده است و آوای حضورش در ملامتکده زندگی. چرا نباشد؟ اصلاً چگونه میتواند که نباشد؟! نبودنش به نبودن انسان وابسته است. انسان نیست؟! میتواند نباشد؟! پس تا هست، موسیقی هم هست. اصلاً موسیقی آهنگ هستی است. هستی، بدون آهنگ نیست. اصلاً مگر میشود که نباشد. هر چیزی حضوری دارد و حضور، صدا دارد. سکوت، نشان عدم حضور است. حضور، نشانه وجود است و صدا، نشانه حضور. اگر چیزی حاضر است، ساکت نیست. سکوت، نشانه مرگ است. اگر زندگی هست، صدا هم هست. صدا، طنین زندگی است. موسیقی، حضور است. حضور زندگی! زندگی هم تلاطم دارد. تلاطم تلخ و شیرین. موسیقی، صدای آن تلاطم است. تلخ و شیرین را نوا میکند؛ همانطور که تو تلخ و شیرین را زمزمه میکنی و موسیقی، همان زمزمه است؛ زمزمه هستی تا انسان.