نگاهی به نمایش «دلاور سرزمین غرب» به کارگردانی رضا ساغری

کشتنِ دیوِ پدر

محبوبه حسینی
خبرنگار


 پس از تماشای «دلاور سرزمین غرب» به کارگردانی رضا ساغری و تهیه‌کنندگی امیرمسعود هیدارن بر اساس نمایشنامه «جان میلینگتون سینگ» با توجه به تعداد بالای پرسناژ و سبک و سیاق آمیخته به موزیک و رقص ایرلندی، می‌توان دریافت قطعاً این اثر نمایشی مستلزم زحمات فراوان کارگردان، بازیگران، تمرینات مکرر و... بوده و حتی کارگردان، رضا ساغری‌ اذعان داشت که حقیقتاً خرده‌اَکت‌ها و میمیک‌ها را هم در میزانسن طراحی کرده و آنها را طوری چیده است که مخاطب از هیچ‌کدام غافل نماند.
ابتدا در طول نمایش احساس می‌شود هیچ ‌چیز سر جای خودش قرار ندارد تا اینکه متوجه می‌شویم داستان اصلی، نمایشنامه دیگری است و رضا ساغری در آن تغییراتی داده که در نگاه اول تنها در پایان‌بندی دیده می‌شود اما حقیقت اینکه با این تغییر ماهیت داستان عوض می‌شود.
داستان اصلی در حقیقت روایتی معاصر از یکی از کهن‌ترین داستان‌های تاریخ بشر است که بین ملل مختلف و در طول تاریخ به شکل‌های متفاوت روایت شده است؛ داستان پدرکشی و قیام پسر در برابر پدر. این داستان به قدری در ریشه و روان و غریزه ما تنیده شده که به قول دوستی حتی اگر حیوانات قادر به داستان‌گویی می‌شدند قطعاً از تراژدی پدرکشی و پسرکشی میان قبایل شیرها و میمون‌ها قصه‌ها بیان می‌شد.
به نظر می‌رسد تغییرات نمایشنامه قصد داشته روایتی تراژیک از این داستان را دنبال کند که پدر و پسر همواره در این تراژدی پا به عرصه حیات می‌گذارند که در قلمرو آنها تنها یک تن می‌تواند ادعای مردانگی و قدرت داشته باشد و پسر برای به دست ‌آوردن قدرت، مانند ادیپ محکوم به سرنوشت است و از آن راه گریزی ندارد.
البته این داستان همواره میان پدرها و پسرها تکرار می‌شود و پسر نیز مانند کرونوس بعد از استقلال و گرفتن قدرت، واهمه تکرار این پدرکشی را دارد و او نیز برای پسران خود به دیوی بدل می‌شود که آنها را می‌بلعد و اجازه زندگی مستقل به آنها نمی‌دهد.
اما نمایشی که در عمارت نوفل لوشاتو اجرا می‌شود، با پسری که زنان را شیفته شجاعت خود می‌کند یا به دست ‌آوردن معشوقه‌ای خشن که رام‌ کردنش نیازمند نهایت کمال مردانگی و قدرت است، همگی بیانگر این است که ما شاهد روال بلوغ جوانی هستیم که به نقل از ترجمه دیگر کتاب «خالی‌بند دنیای غرب»، این پیروزی بر پدر از کلام او آغاز می‌شود؛ با دلبری دختر کافه‌چی و بلوف ‌زدن‌های پی‌درپی او در رابطه با مردانگی‌اش برای جلب توجه دختر و اطرافیان پیش می‌رود و به عرض‌اندام و زورآزمایی برابر دیگر همسانان خود می‌رسد و پس از کشمکش‌های فراوان آهسته عیار خود را بالا می‌برد تا آنجا که در شمایل مردی دلیر بر همه رقبا پیروز شده و آنها را از میدان به‌در می‌کند اما برای تصاحب قلب و روح دختر و نشستن بر تخت مردانگی، سد بزرگی به نام پدر را پیش روی خود می‌بیند و تراژدی تکرار می‌شود.
اما در این صورت تنها نبرد پرده آخر، قیام اصلی پسر است و نباید آثار درگیری قبلی آنها در حقیقت مشهود باشد. پدر با زخم و زیل در فرق سر، صحنه‌ای کاملاً نمایشی است و از پدر سمبلی می‌سازد که بار باگ‌های روانی پسران را به دوش می‌کشد. بدین معنا که در تمام نمایش آنچه می‌بینیم، پیشرفت و بلوغ ذهنی جوانی است که تاکنون توانایی زیستن خارج از سلطه پدر را نداشته و با نبردی که در روان خود با او انجام داده، به گمان اینکه پدر را شکست داده، پا به دنیای جدیدی می‌گذارد تا حیات مردانه خود را در آن آغاز کند… با توجه به تندیس الهه‌واری که از پسر در پایان‌بندی داستان می‌بینیم، بیشتر همان استقلال‌یابی پسر را خارج از قلمرو پدر برداشت می‌کنیم. در این صورت تنها چیزی که انتظار می‌رفت تغییر یابد، این بود که پدر کاملاً سالم به قصد تحقیر پسر به صحنه بیاید و در جست‌و‌جوی پسر خیالباف یا خالی‌بند خود با جوانی مواجه بشود که برخلاف نگاه او، تمامی مسابقات را پیروز می‌شود و حتی وقتی نمی‌داند پسرش است، او را تشویق می‌کند و در نهایت همان می‌شود که باید می‌شد و پسر می‌تواند پدر را از پا دربیاورد.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و نود و هشت
 - شماره هشت هزار و سیصد و نود و هشت - ۱۷ بهمن ۱۴۰۲