نگاهی به فیلم «سرزمین موعود»
عبور از خط قرمزهای هالیوود
سعید مستغاثی
منتقد فیلم
اگر فیلمسازان خوش قریحهای مانند ژان رنوار، فریتس لانگ، آلخاندرو آمنابار، والتر سالس، ژانگ ییمو، چن کایگه و... که پس از موفقیت در کشورشان، از سوی هالیوود جذب گردیده و البته به تدریج در آنجا نابود شدند و کارنامه معتبرشان نیز خدشه برداشت اما نیکولای آرسل، فیلمساز معتبر دانمارکی توانست خود را از چنگ هالیوود نجات دهد.
او که آثار قابل اعتنایی مانند «بازی پادشاه» و «قرار عاشقانه سلطنتی» را ساخته بود، طبق معمول دانهپاشیهای هالیوود برای بهرهگیری از فکرهای نو و خراب کردن استعدادهای دیگر کشورها، جذب آن شد و باز طبق معمول چنین استثمارهایی، به ساخت آثار دست چندم مشغول گردید که فیلم پیش پاافتادهای به نام «برج تاریک» (براساس کتاب استفن کینگ) حاصلش بود که حتی در خود امریکا هم توفیق چندانی کسب نکرد اگرچه کلمبیا و سونی پیکچرز پای کار آمدند و آکیوا گلدزمن فیلمنامهنویسی کرد و امثال متیو مکاناهی، ادریس آلبا و تام تیلور (اکشنکارهای دست چندم) را در اختیارش گذاشتند.
اما خوشبختانه گویا خیلی زود گوشی دست آرسل آمد که ماندنش در هالیوود اگرچه ممکن است باعث شود موقتاً پول خوبی دستش را بگیرد اما خیلی زود تاریخ مصرفش که طی شد مانند فیلمسازان مهاجر قبلی، به فنا رفته و دیگر اثری از آثارش نخواهد ماند (آنچه در مورد فیلمسازان مهاجر ایرانی نیز اتفاق افتاد و امثال مرحوم کیارستمی این واقعیت را میدانستند که هرگز حاضر به ترک وطن نشدند).
بنابراین نیکولای آرسل خیلی سریع به وطنش بازگشت و چند سالی خود را بازیابی کرد و دوباره در همان سینمای دانمارک مشغول شد که حاصلش فیلمی قابل تأمل و خوش آب و رنگی از کار درآمده به نام «سرزمین موعود».
کاپیتان لودویک کیلن (با بازی چشمگیر مدس میکلسن) که سربازی فقیر و بیکس و کار است، در اواسط قرن هجدهم به کشورش بازگشته و در پی نام و نشان اشرافی قصد دارد، زمینهای خشک و بایر یوتلند در شمال اروپا را آباد کرده و به عنوان مستعمره تقدیم پادشاه نماید تا عنوان اشرافی دریافت دارد.
اما در این میان یک اشرافزاده به نام دوشینکل که مدعی است زمینهای مورد نظر کیلن، متعلق به او و خاندانش است، بر سر راه او، انواع و اقسام موانع را ایجاد میکند. دوشینکل جوانی بیبند و بار و نژادپرست و قسیالقلب است که به خاطر نسب اشرافیاش، مرتکب جنایات متعددی شده و به خود حق میدهد زیردستان و مردم طبقات پایین را زیر شکنجههای فجیع به قتل برساند...
کیلن در ابتدا سعی دارد با او کنار بیاید اما وقتی دو تن از خدمتکاران دوشینکل به دلیل ظلم بیش از حد، فرار کرده و به خانه کیلن پناه میبرند، حالا ناچار است در مقابلش بایستد.
همین بیاعتباری و پشت پا زدن به سنتها و القاب اشرافیگری، تم اصلی فیلم «سرزمین موعود» به نظر میرسد که به آرامی و در زمانی بیش از دو ساعت شکل میگیرد. اگرچه طی همان مدت کمی که نیکولای آرسل در امریکا بوده، آشکارا تحت تأثیر سینمای آن قرار گرفته از جمله به قصه و قهرمان نگاه جدی داشته (که البته نکته مثبتی است) و پایان بندی کار را هم به همان سبک و سیاق کابوی بازی امریکایی انجام داده اما شخصیتپردازیهای دقیق و پرهیز از کلیشهها و تیپهای تکراری که از مشخصههای سینمایش بود را همچنان حفظ کرده و به خصوص در فیلم «سرزمین موعود» برجستهتر نموده است.
فیلم «سرزمین موعود» در واقع یک سفر درونی شخصیت اصلی در زمینی بایر است که اساساً احتمال آباد کردنش وجود ندارد (و از همین روی آن را در اختیار لودویک کیلن قرار دادند تا مشغول شده و به بنبست بخورد!) زمینی که مثل درونیات خود کیلن است و همپای تغییر و تحول شخصیتی او، زمین هم به تدریج آغوش خود را به روی باران و بذر و کشت باز کرده و در کمال شگفتی افراد دیگر، به سوی آبادانی پیش میرود، همچنان که کیلن به تدریج متوجه شد همه آنچه به دنبالش بوده، در واقع ارزشی نداشته و اصل ماجرا، زدن زیر همه آن القاب و سنتهای پوچ و کهنه بوده و به دست آوردن اکسیری که در آن حاکمیت اشرافی نایاب است.
طبعاً چنین رویکردی با سمت و سوی هالیوود و کمپانیها و فصل جوایزش از جمله مراسم اسکار سازگار نبوده و نیست. زرسالاری و نژادپرستی از خطوط قرمز هالیوود بوده و هست که در اولین مانیفست بنیانگذاران آکادمی علوم و هنرهای سینمایی امریکا نیز به نوعی بر رعایت آن تأکید شد و طی این حدود صد سال نیز به آن وفادار بودهاند.
از همین روی فیلم «سرزمین موعود» علیرغم تمامی نقاط برجسته روایتی و ساختار قوی سینمایی، مورد پسند قرار نگرفته و در بسیاری از لیستهای نامزدها و برگزیدگان و منتخبین فصل جوایز از جمله اسکار به چشم نمیخورد.