هیولای نُطُق‌کش شبه‌روشنفکری

شامگاه شنبه دوم دی‌ماه همزمان با برگزاری مراسم اختتامیه هفدهمین جشنواره سینما حقیقت، خبری از محل برگزاری این رویداد مخابره شد و نام یکی از برگزیدگان به شکل ویژه بر پیشانی اخبار حوزه فرهنگ و هنر قرار گرفت. تندیس فیروزه حقیقت در حالی به ناصر طهماسب اهدا شد که خبر درگذشت او همزمان رسانه‌ای شد. ناصر طهماسب یکم دی‌ماه فوت کرد و در سکوت خبری هم به خاک سپرده شد؛ خبری متأثرکننده که مرور خاطرات صدای استثنایی او بر آثار درخشان سینمای ایران و جهان را به همراه داشت. این خبر همچنین با واکنش‌ها و موضع‌گیری‌های مغرضانه و دور از فرهنگ ایرانی- اسلامی برخی جریان‌ها همراه بود؛ برخوردهایی که نمونه‌ مشابه آن در ماه گذشته با زنده‌یاد پروانه معصومی تجربه شد و پیش از آن با خط و نشان کشیدن به اظهارنظر برخی چهره‌های فرهنگی در دیدار با مدیران دولتی یا اظهارنظرشان در مراسم‌ فرهنگی دیده شد. احسان امی کارگردان «می ۱۹۶۸» که در اختتامیه جشنواره سینما حقیقت جایزه ناصر طهماسب را برای نریشن مستندش دریافت کرد در یادداشتی برای روزنامه ایران از واکنش برخی جریان‌ها با کینه‌های شخصی و سوگیری‌ها نسبت به درگذشت این هنرمند و نمونه‌های مشابه آن نوشته است که در ادامه می‌خوانید:

لولو سرخرمنی که دیگر کلاغ‌ها را هم به زحمت می‌ترساند
حال این روزهای عرصه فرهنگ و هنر کشور را شاید تنها با یک واژه بتوان توضیح داد: «اَنکیزیسیون».
واژه‌ای که به معنای بازجویی و استنطاق است و ریشه آن به دادگاه‌هایی می‌رسد که با هدف تفتیش عقاید تشکیل می‌شدند و با مبنا قرار دادن عقایدی خاص، دیگران را به انحای مختلف و با شدیدترین وضع، سرکوب می‌کردند. شبیه به این اتفاق، که شروع آن در اروپا و به قرن سیزدهم بعد از میلاد برمی‌گردد، امروز از سوی جماعتی در کشور ما جریان دارد.
 جماعتی که آرای خاص و عام را با شابلون کوته‌نظری خود انطباق می‌دهد و در صورت مشاهده کوچک‌ترین مغایرت، به سرعت دست به سلاح می‌برد.  افراد را در یک زمان مجبور به توضیح و اعلام موضع می‌کند و در زمانی دیگر وادار به سکوت و کناره‌گیری. از ترور شخصیت ابایی ندارد و ارزشی برای صغیر و کبیر قائل نیست، اما ماهیت این جریانی که امروز سایه بی‌شکلش بر سر فعالان فرهنگی افتاده است،
 چیست؟ جریانی که خود را با زور و بی‌زحمت به روشنفکران الصاق می‌کند و مانند هیولایی یک سر و دوگوش، سعی دارد دیگران را از آینده‌ای نامعلوم بترساند. آینده‌ای که احتمالاً قرار است به دست همین جریان رقم بخورد و تحقق آن بی‌تردید مصداق روشنی است برای «سالی که نکوست...».
این همان جریانی است که بازیگران شرکت‌کننده در جشنواره فجر را مورد فحش و ناسزا قرار می‌دهد و حق شادی را از ورزشکاران سلب می‌کند.
از بهمن فرمان‌آرا بابت ملاقاتش با وزیر، توضیح می‌خواهد و مرضیه برومند را بابت بیان عقایدی شخصی، وادار به استعفا و کناره‌گیری می‌کند.
ناصر طهماسب را با پشتوانه فرهنگی و هنری بی‌بدیلش به کاسب‌کاری و صدافروشی متهم می‌کند و به پروانه معصومی انگ بازیگر حکومتی بودن می‌زند.
چطور می‌شود این کار را جماعتی انجام دهد که خود را در مقابله با دیکتاتوری معرفی می‌کند، حال آن که فعل‌شان ترجمان دیکتاتوری‌ است.
بحث درباره درست بودن اندیشه یک طیف و نادرست بودن دیگری نیست. موضوع این است که هیولای نُطُق‌کش شبه‌روشنفکری، وجود تفکری غیر از طرز تفکر خود را برنمی‌تابد و برای سرکوب کردن آن از هیچ ترفندی مضایقه نمی‌کند.
در چنین شرایطی است که شجاعت هنرمندانی چون پروانه معصومی و ناصر طهماسب و مقاومت در استقلال اندیشه، ماهیت پوشالی این هیولا را عیان می‌سازد. همان که در اوج خباثت، وقتی از حمله به زنده این بزرگان ناامید است بر مرده ایشان می‌تازد.
و لفظ هیولا تمجید است از این جریان و این پیکر بدقواره، مترسکی بیش نیست. لولو سرخرمنی که دیگر کلاغ‌ها را هم به زحمت می‌ترساند.
 موج‌سواری گاه و بی‌گاه بر برخی ناآرامی‌ها در ادوار گذشته و بعد عقبگرد و خاموشی و نان به نرخ روز خوردن، رسم مألوف این جریان است و از این رو بعید نیست همان افرادی که امروز به دنبال تخریب هنرمندان برای رسیدن به اهداف خود هستند خیلی زود به گردونه فعالیت بازگردند.
 و باید دید این بی‌معرفتی‌ها که بر تاریخ گذشت آیا باز هم تکرار می‌شود؟

 

جستجو
آرشیو تاریخی