صفحات
شماره هشت هزار و سیصد و چهل و هفت - ۱۵ آذر ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و سیصد و چهل و هفت - ۱۵ آذر ۱۴۰۲ - صفحه ۲۰

چرا یورگن هابرماس از اسرائیل حمایت کرد؟

ابراهیم فیاض
عضو هیأت علمی دانشگاه تهران

مدرنیته یک مقوله یهودی بود که در قالب جنگ جهانی اول آشکار شد. با جنگ جهانی، مدرنیسم شکست خورد و زمانی که آثار جنگ جهانی اول آشکار شد، یهودی‌ها در آلمان تصمیم گرفتند این مدرنیته و مدرنیسم را نقد کنند. در واقع دست پیش را گرفتند تا پس نیفتند. بنابراین مکتب تضاد، در قالب فلسفه یهودی به وجود آمد و به «حلقه فرانکفورت» معروف شد. با جنگ جهانی دوم اوضاع اینها خراب شد و به امریکا و سوئیس مهاجرت کردند و در آلمان نماندند. هابرماس در آن زمان جوانی ۲۰ ساله است که الان ۹۵ سال سن دارد. اثرات مباحث هولوکاست و دادگاه نورنبرگ در افکار هابرماس جدی است و در واقع وجود او با مفهومی به نام هولوکاست آمیخته شده و فلسفه‌اش هم همین است. هابرماس فلسفه‌ای بین فلسفه تحلیلی و فلسفه آلمانی ایجاد می‌کند.
بعد از جنگ جهانی دوم بحران مدرنیته به طور کامل آشکار شد. جالب اینجاست که این مدرنیته هم در یک بمب یهودی اتمی منفجر شد که حالا فیلمش را هم ساخته‌اند و تلاش می‌کنند اوپنهایمر یهودی را از آن مبرا کنند. بمب اتمی، بمبی یهودی بود که بر شرق معنایی - یعنی ژاپن - ریخته شد! همان ژاپنی که با پدیدارشناسی پیوند خورده است.
جنگ جهانی اول و دوم تمام می‌شود و امریکا در پساجنگ در Golden Time (زمان طلایی) از ۱۹۴۵، مرجع و الگو می‌شود و به جای پیشرفت، توسعه امریکایی مطرح است. در دهه ۶۰ است که مارکسیسم اروپایی بازتولید می‌شود که ضدیت با جنگ ویتنام مشخصه آن است. نکته مهم این است که یکباره آن مارکسیسم متفکرانه عمیق دوره قبل از جنگ جهانی اول و دوم در اروپا، غریزه‌ جنسی‌محور می‌شود. مارکسیسم قبلی اقتصادمحور و گرسنگی‌محور بود ولی اینجا تبدیل به مارکسیسم غریزه‌ جنسی‌محور می‌شود.
ظهور نظریه کنش ارتباطی هابرماس
غریزه اقتصادی و غریزه گرسنگی یک غریزه ضدارتباطی است. غریزه جنسی است که غریزه ارتباطی هم است. اریک فروم و هربرت مارکوزه وارد مقوله‌ای شدند که از دل آن بحث‌های هابرماس به‌وجود آمد. هابرماس که آخرین بازمانده فرانکفورتی‌هاست بر اساس همین مارکسیسم جنسی، نظریه کنش ارتباطی‌اش را به‌وجود آورد. غریزه جنسی، غریزه ارتباطی انسان است که کنش ارتباطی هابرماس روی همین به‌وجود آمد.
دقیقاً بعد از قصه نهضت‌های دانشجویی مه ۶۸ که ژان پل سارتر هم به‌عنوان یک فیلسوف اگزیستانس در جریان آن حضور داشت، هابرماس وارد این مقوله می‌شود. همزمان، انقلاب ایران هم در حال رخ دادن است. هابرماس از «منطق علوم اجتماعی» در ۱۹۶۷ به ۱۹۸۲ منتقل می‌شود که «نظریه کنش ارتباطی‌»‌اش را شکل می‌دهد.
بنابراین به یکباره از یک کشور کاتولیکی که منطق مسیحی فلسفه در قالب ژان پل سارتر آشکار می‌شود [فلسفه یهودی بازتولید می‌شود]. سارتر در سال‌های پایانی عمرش که بینایی‌اش را هم از دست داده بود، کاتولیک مذهبی شدیدی شد که آن را به شدت مخفی کردند. مثل اواخر عمر نیچه و ماکس شلر و انیشتین که این بازه‌ها را هم مخفی کردند چرا که ضد فلسفه یهودی شدند. مواردی که مثال زدم را الان فقط به‌عنوان اسناد نگه می‌دارند. بحث‌های آخر عمر انیشتین، نیچه و شلر بحث‌های عمیقی است. ژان پل سارتر هم همین‌طور است. ۷ سال آخر عمر او را هم به شدت مخفی نگه داشتند و در فوتش یک تشییع جنازه مفصل برگزار کردند. سارتر یک منطق مسیحی بر اساس سوژه‌محوری اگزیستانسیالیستی منشعب از پدیدارشناسی هایدگری بود که ذیل نهضت‌های مسیحی تعریف می‌شود. این‌طور نیست که هایدگر همین‌طوری به نهضت مسیحی کاتولیسیسم هیتلری پیوسته باشد. هایدگر به کمک حکومت کاتولیسیستی هیتلری می‌رود که یک آدمی است که گیاهخوار است، سیگار نمی‌کشد، مشروب نمی‌خورد و در یک کلام یک کاتولیسیست جدی است. پیش‌زمینه نظری پیوستن او، پدیدارشناسی است که خودش و هوسرل دارند. هوسرل هم با اینکه یهودی است ولی فلسفه مسیحی را در قالب «پدیدارشناسی سوم» بسط می‌دهد. یک پدیدارشناسی کانتی داریم، یک پدیدارشناسی هگلی داریم و یک پدیدارشناسی هوسرلی داریم. هر وقت پدیدارشناسی را نگاه کنید در ابتدا فلسفه مسیحی و بعد از آن بازتولید فلسفه یهودی است. اینها بحث‌های فراتر از فلسفه و فرافلسفه است که کسی را ندیدم در ایران اینها را بحث کند. ما در ایران شکوفایی فلسفی نداریم چون همه روایت‌های تقریری است.
هابرماس و پوپر و بازتولید تئوری مدرنیسم یهودی
فلسفه یهود، فلسفه اقتصادی است و خیلی با دنیای ارتباطی همراه نیست و این باید با مسیحیت بازتولید می‌شد. دقیقاً مثل خود رنسانس که یهود در آن علیه مسیحیت وارد شد و خود را با تفسیر انجیل بر مبنای تورات بر غرب حاکم کرد. این قصه دوباره باید رخ می‌داد و می‌بینیم که پست مدرنیسم هم توسط یک یهودی مثل دریدا در قالب یک فلسفه مسیحی و در فرانسه‌ای شکل می‌گیرد که مرکز کاتولیسیسم و مسیحیت است. مثل پدیدارشناسی که توسط هوسرل یهودی از فرهنگ مسیحیت درست می‌شود و نتیجه آن می‌شود هایدگر مسیحی. این نکته مهمی است.
بنابراین نظریه هابرماس یک فلسفه یهودی مدرنیسم و مدرنیته‌گرا برای یهودی‌ساختن فرایندهای جدید است. در دوم خرداد هم هابرماس به ایران آمد. این نکته ساده‌ای نیست که دوم خرداد هابرماس را آوردند. به یاد دارم آقای منوچهر آشتیانی گفت به من گفتند بیا و مترجم ایشان شو! گفتم در‌ شأن من نیست مترجم یک آدم خودفروخته باشم. خود من نیز زمانی که در هامبورگ آلمان سخنرانی کردم گفتم ایشان خودفروخته به آنگلوساکسون‌هاست و فلسفه پدیدارشناسی مسیحی را دوباره منحرف کرده است.
بنابراین یهودی ساختن فرایند جدید توسط هابرماس و از آن طرف پوپر در فلسفه تحلیلی اتفاق افتاد. پوپر هم عرفان یهودی کابالیسم را بر اساس ترکیب یک نوع دیالکتیک منفی و پوزیتیویسم بازتولید می‌کند که می‌شود «ابطال‌پذیری» که در آن هیچ چیزی اثبات نمی‌شود و فقط نفی می‌شود.

 

جستجو
آرشیو تاریخی