مسأله اشغال، برای ذهن امریکایی عادی است

محسن عسکری جهقی
مترجم کتاب‌های نوام چامسکی و ایلان پاپه

چامسکی در سه کتاب «درباره فلسطین» و «غزه در بحران» و «چه کسی بر دنیا حکومت می‌کند؟» و حتی در کتاب «امپراطور و دزدان دریایی» کاملاً نشان داده است که اسرائیل در فلسطین سیاست «نسل‌کشی» را دنبال می‌کند. فارغ از اینکه من چه فکر می‌کنم، به صورت مستند در این کتاب‌ها مطالبی آمده است که نشان می‌دهد به طور مثال اسرائیل طی چند دهه گذشته حداقل هفته‌ای ۱۰ الی ۱۲ کودک را بی‌دلیل کشته است. اگر اسم این را قساوت و نسل‌کشی و جنایت نگذاریم آن وقت باید تعریف جدیدی از جنایت را ارائه بدهیم.
من به گفته‌ها و دفاعیات اسرائیلی‌ها کاری ندارم؛ مسأله این است کسانی که می‌خواهند با این استدلال‌ها مقابله کنند، پاسخ درخوری ندارند چون آمار و ارقام و اعداد، چیزی نیست که بخواهیم آنها را پنهان کنیم. آنچه که الان در طوفان الاقصی اتفاق افتاده و آنچه از ۷ اکتبر به این طرف صورت گرفته است، چکیده آن چیزی است که در هفتاد سال جریان داشته است. مثل این است که یک سریال هفتاد قسمتی را دیده باشیم و حال بگوییم خلاصه‌اش را هم می‌خواهیم بدانیم؛ خلاصه‌اش می‌شود آنچه در این ۴۵ روز گذشته رخ داده است. بنابراین فکر می‌کنم نسل‌کشی اتفاق افتاده و اگر کسی نیز شک دارد می‌تواند کتاب‌های چامسکی دراین‌باره را بخواند. اگر هم پاسخی نداشت، کتابی بنویسد و پاسخ آقای چامسکی را مستدل و مستند بدهد.
حرف‌های ایلان پاپه در بخشی از کتابش در خصوص استراتژی اسرائیل درباره تبدیل غزه به کرانه باختری نیز در راستای سیاست‌های دیگر اسرائیل است. تبعید سرزمینی‌ای که دارد صورت می‌گیرد انکارنشدنی است. فرض کنید کسی به شما بگوید پس از چهل سال زندگی در تهران جابه‌جا شوید و نه به اصفهان یا کاشان، باید بروید در مناطق حاشیه‌ای پاکستان زندگی کنید؛ چه حالی به انسان دست می‌دهد؟ یعنی دارند انسان را از ریشه‌هایش جدا می‌کنند و طبعاً چیزی که از ریشه‌اش جدا شود، می‌پوسد و مهجور می‌شود و از بین می‌رود.
اتفاقی که الان در حال رخ دادن است این است که دارند فلسطینی‌ها را به زور به سمت جنوب غزه و از آن طرف به مصر هل می‌دهند. این مسأله یک امر جغرافیایی صرف نیست و تبعات روانی، اجتماعی و فرهنگی دارد. شما اگر در قالب یک خانواده خودتان را قرار بدهید، ناچارید آنچه طی این سال‌ها اندوخته‌اید، بگذارید و بگذرید. متوجه می‌شوید که آوارگی و درماندگی و آن استیصالی که به آن خانواده دست می‌دهد فقط در حد یک امر جابه‌جایی جغرافیایی نیست بلکه یک حرکت روانی و عمیق و دردناک نسلی است که شما را از ریشه‌هایی که دارید، می‌کند و در جامعه‌ای دیگر غَرس می‌کند که شما با آن جامعه ریشه‌های مشترک ندارید و ممکن است آن جامعه به شما از بالا نگاه کند. بنابراین چه کشتار مستقیم از طریق بمب‌ها باشد و چه نشان دادن راه خروج از غزه باشد هر دو تبلور متفاوتی از پدیده‌ای به اسم نسل‌کشی است که دارد بر آن مردمان می‌گذرد.
حال اگر برگردیم به ایران مشاهده می‌کنیم که ما اصلاً اینطور نبوده‌ایم. ما ۵ هزار سال است که در این منطقه هستیم برای همین مفهوم اشغال را می‌فهمیم. به همین جهت نیز هست که ما با اشغال و غصب و زورگویی و گردن‌کشی ذاتاً مشکل داریم. در خیابان هم اگر ظلمی مشاهده کنیم می‌بینیم که مردم ما واکنش نشان می‌دهند. اما یک انسان غربی نه؛ او در ژن سیاسی‌اش این است که ما هرجایی را توانسته‌ایم گرفته‌ایم ولو با خونریزی و کشتار آن سرزمین را فتح کرده‌ایم و مال خود کرده‌ایم و کار خوبی کرده‌ایم. اگر غیر از این بود مگر می‌توانستیم کشور داشته باشیم؟
مگر امریکا چطور امریکا شد؟ همینطوری امریکا شد. میلیون‌ها بومی و سرخپوست را کشتند و نابود کردند و امریکا، امریکا شد. برای همین نسبت به اسرائیل نیز همین را می‌گویند که آنها کار عجیبی نکرده‌اند. در حالی که برای ما ایرانی‌ها عجیب است چون سابقه تمدنی ما حداقل با این ماجرا در تضاد است.
مسأله دیگر اینکه حماس یک اندیشه است و محدود به افراد و تشکیلاتش نیست. حماس یک ساختار اندیشگانی دارد که در فطرت فلسطینی‌ها رسوخ کرده است. حتی یک نظام‌نامه حقوقی دارد. بنابراین کسانی که فکر می‌کنند حماس را می‌شود با کشتن آدم‌هایش و نابود کردن تشکیلاتش و از بین بردن ساختارهای سیاسی یا نظامی‌اش از بین برد، در واقع این موضوع را بهانه کرده‌اند تا به اهدافی که در سر دارند، برسند.
مثل این است که من یک حزبی با عنوان «عدالت» راه‌اندازی کنم و شما بیایید و اعضای حزب من را نابود کنید؛ آیا با این کار شما، عدالت هم نابود شده است؟ خیر. شاید به سیاست‌های حماس انتقاداتی نیز وارد شود اما آن چیزی که باعث شد حماس بر پایه آن شکل بگیرد، مبارزه با غصب و اشغال‌گری بود. این اندیشه مبارزه با غصب و اشغال‌گری و زورگویی و مقابله با ظلم و ستم ریشه در فطرت آدمی دارد. گیریم حماس را هم از بین ببرند، با این اندیشه که در فطرت انسان‌هاست چه می‌خواهند بکنند؟
به نظر من بحث نه دینی و نه سیاسی است و نه مربوط به کشور یا حزب خاصی است. مثل بحث عدالت می‌ماند. دزدانی که دزدی می‌کنند و غنایم را به صورت مساوی تقسیم می‌کنند، حداقل قائل به عدالت هستند. لذا نمی‌شود گفت بحث عدالت، دینی است یا مربوط به یک قشر خاص است؛ عدالت، چون در فطرت انسان است پس همواره با آدمی و جوامع انسانی همراه است. گیریم حماس را از بین ببرند، بدون شک یک حماس دیگر متولد می‌شود. بالاخره عده‌ای هستند که بپرسند سرنوشت سرزمین پدری ما چه خواهد شد؟ اگر بشود این را از اندیشه‌ها بیرون کرد و این فکر را از فطرت انسان پاک کرد، بله، می‌شود حماس را هم از بین برد. حماس اگرچه یک اسم است اما تجلی یک باور است و این باور از بین نمی رود.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و چهل و یک
 - شماره هشت هزار و سیصد و چهل و یک - ۰۸ آذر ۱۴۰۲