صفحات
شماره هشت هزار و سیصد و سیزده - ۰۶ آبان ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و سیصد و سیزده - ۰۶ آبان ۱۴۰۲ - صفحه ۲۴

ماجراهای خانم آقای او

عاقبت توله قلدر کدخدا...!

ریحانه ابراهیم‌زادگان
شاعر و طنزپرداز

آقاجان خدابیامرز می‌گفت در دهات‌شان یک زمین بایر نامرغوبی بود که احدی آن را گردن نگرفته عمری بی‌صاحب مانده بود. ابوی آقاجان دید ناشکری است زمین خدا عاطل و باطل بماند، کار زمین کشاورزی خودش که تمام می‌شد می‌رفت قبل غروب یک ساعتی ناز خاک آن زمین را می‌کشید. شخم می‌زد آب می‌داد دانه می‌کاشت... چند نوبه کاشت نتیجه نگرفت تا سنه سوم زمین به بار دادن افتاد. سالی چند ده کیسه گندم می‌داد و آقاجان به شکرانه، عشر گندم‌ها را تخس می‌کرد بین کم بضاعت‌ها و ندارهای اطراف دهات.
پسر کدخدا بعض ابوی‌اش خدانشناس بود. از فرنگ آمده بیکار می‌چرخید تا به عقبه زمین بی‌صاحب روستا واقف شده مرض افتاد به جانش قلدری کند. آمد گفت این زمین سهم ارث اجدادیشان بوده، عودت بدهید. هرچه ما فهم و کمالات و هوش و ذکاوت و درایت داریم آقاجان خدابیامرز چند برابر داشت؛ پی جو شد فهمید ادعای پسر کدخدا کذب است زیر بار نرفت.
القصه جنگ بالا گرفت. آقاجان می‌رفت گندم می‌کاشت، پسر کدخدا گاو و بز می‌آورد هرچه بود و نبود عوض علوفه می‌لمباندند و محصول زمین از بین رفته زمین لگدمال می‌شد.
اهالی دهات چند نوبه آمدند پادرمیانی کردند که این جوانک زورمند است خرش می‌رود کوتاه بیا از خیر این زمین بگذر لکن آقا جان که اهل کتاب و کاغذ بود، کوتاه نیامد. گفت این زمین صاحب ندارد بایر بود من آبادش کردم، زمینش مال خداست محصولش حق من است.
یک روز شال و کلاه کرده پاشد رفت ده بالا پیش کدخدا گله‌گزاری کند. حرف رسید به گوش پسرکدخدا، خوف کرد. پیش پیش خودش را رساند به آقاجان رنگ عوض کرد. گفت دعوا نداریم که، واقف نبودیم زمین شماست به خطا بهایم آورده بودیم چرا.
القصه اهل دهات ملتفت شدند زمین حق آقاجان است وگرنه از خوف غضب کدخدا کوتاه می‌آمد، پسر کدخدا هم اگر زمین را حق خودش می‌دانست پای حرفش می‌ماند و حقش را می‌گرفت.
حالا حکایت این روزهای فلسطین داستان زمین آقاجان شده. توفیر که دارد لکن نقلش همان است. اهالی غزه این خاک را حق خودشان می‌دانند. اسرائیل هم کانهو توله لاابالی کدخدا عاطل و باطل چرخیده زورش به مردمی رسیده که خون می‌دهند لکن از خاکی که سهم و حق‌شان از زمین خداست نمی‌گذرند. اصلاً زمینی را که خدا سهم کسی کرده به ظالم و اشغالگر تقدیم کردن کفران نعمت است، خدا قهرش می‌گیرد.
آدمیزاد غیرتش به جوش می‌آید می‌بیند زن و بچه و مرد و زن پای خاک وطن‌شان مانده‌اند. سهم‌شان است که مانده‌اند. مثل اسرائیلی جماعت کرور کرور طیاره سوار نمی‌شوند به مقصد هرکجا فرار کنند. مخلص کلام اینکه از قدیم هرچه کذب و سقم بود می‌گفتند اسرائیلیات است. از این جماعت فعل و کلام غیر سقیم در نمی‌آید... والسلام!

 

جستجو
آرشیو تاریخی