نظم جهانی
یکی از همراهان رئیس جمهور در سفر به نیویورک
وقتی در هواپیما اعلام شد مسافران گرامی به فرودگاه جان. اف کندی نزدیک میشویم، جان اف برایم از یک طرف پر از غرور امریکایی بود و فامیلی کندی، از طرف دیگر تصویر فیلم بلوند 2022 را جلوی چشمم آورد؛ تصویر کثیف، شهوت، آزار و بعد هم یاد قانون کارتر در مورد ادیان و مقاله رورتی و انتقادات رالز افتادم. چقدر پر از اسمهای خارجی شدم.
ما وارد خاک سرخپوستان، قانون آپارتاید، ایرلندیهای مهاجر، سفرنامه کریستف کلمب و کینه دیرینه... شده بودیم.عراق و چند کشور دیگر هم هواپیماهایشان را پارک کرده بودند. بیشتر از 30 ماشین آمده بود از طرف گارد ریاست جمهوری و شرکت حمل و نقل و پلیس و UN... همیشه تصویرم از نیویورک شهر دود بود اما متضادش را دیدم.از بالا شبیه رشت با خط کشی بیشتر و لطافت کمتر ولی سبز بود. از منطقه کوئینز و جامائیکا رد شدیم اسمش چه باکلاس بود ولی چقدر شبیه رد شدن از جادههای فرعی بیرون شهرمان بود؛ گاردریل نداشت، خانهها قدیمی و دو یا یک طبقه و پر از کامیون و اتوبوس مدرسه. در اتوبان کامیونها جذابترین بودند سرشان سه برابر بوفالو بود.یکی از محلیهای نیوجرسی شروع کرد به توضیح دادن: نیویورک 5 شهر یا منطقه دارد که یکی از آنها کوئینز است با جمعیت مهاجر و فضای شهری متفاوت از منهتن که محل سازمان ملل است.
مسجد الخویی را همان اول کار دیدیم. چقدر از دور امیدبخش بود با گنبد آبی و چندضلعیاش کنار اتوبان. از زیر پلهای کوئینز که رد میشدیم، احساس بدبختی شدید موج میزد کثیف به هم ریخته و دوست نداشتنی. با تصویرم از امریکا خیلی فرق داشت.راوی گفت الان وارد شهر منهتن میشویم و از اینجا برجها مشخص است. شبهای نیویورک معروف است. الان میرویم روی یک پل زیبا که کوئینز را به منهتن وصل میکند.بالاخره پس از چند بار چرخیدن و چشم کشیدن، آب زیبای فیروزهای پرخروشی خود را از میان نردههای انبوه پل نمایان کرد و از بدبختی نیویورک وارد بخش خوشبختی آن شدیم.
در طول سفر آب فراوان و رودخانههای پر برکاتش تنها چیزی بود که از خدا برای کشورم خواستم.از روی پل با ترافیک سنگین رد شدیم و برجها کم کم نمایان شدند.برج را کلاً دوست ندارم ولی بقیه را مجذوب میکند منهتن نمایشگاه برجهاست، آن هم کنار آب. از نظر من چه لزومی دارد این همه ارتفاع؟ اما برای خیلیها شهر آسمانخراشها جذاب است.رودهاستون دور تا دور منهتن را گرفته بود و منهتن از دور مثل پشت یک جوجه تیغی با تیغهایی طوسی و قهوهای و شیشهای نامنظم خودنمایی میکرد.طبیعتش را دوست داشتم اما چرا این همه برج؟ از اون بالا چی میخوان؟
این پایین کنار رودخانه که زیباتر است.تمام بدنم چشم شده بود تا خیابان ببینم: مردم، رفتارهایشان، مغازهها و این پلیسهای راهنمایی رانندگی بودند که بیشترین جذابیت را برای من داشتند. پلیسها همه چیزشان جذاب بود مقتدر نبودند اما بیسیم حرف اول و آخر را میزد. با این همه میهمان خارجی به صورت ناباورانهای انگار از پس قانون شهری برنمیآمدند.اسکورتشان فقط بوق و آژیر و چراغ بود. مثل بغداد چند سال پیش. سرمان درد گرفت هم ترافیک هم آژیر که صدای ناخراش داشت.
از آنجا که ما جزو هیأت کاری بودیم، ماشینهایمان از شرکت تشریفاتی آمده بود و متأسفانه در ترافیک از ستون اسکورت سیاسی عقب ماند و بوق هم کارساز نبود. چند بار پلیس آمد و ما را پیدا کرد و راه باز کرد، اما مدام به مشکل تردد از خیابانهای بسته و ترافیک برمیخوردیم. تا حدی که نه پلیس راهنمایی ستون، کاری میتوانست بکند و نه راننده. بچههای امنیت ایرانی مطلع شدند و آمدند کمک.
اینجا قسمت جالب ماجرا بود. برای ماشینها راه باز کردند مانع خیابانی را از زیر یکی از ماشینها درآوردند و خلاصه به پلیس شهری نیویورک کمک کردند میهمانانش رد بشوند.همه میهمانان ماشینها با تعجب و تمسخر میخندیدند. بچههای امنیت ایران همانها که تحریم شده بودند، وسط خیابانهای منهتن نزدیک حوالی خیابانهای 50 تا 47 راه را برای میهمانان سازمان ملل باز میکردند. این بود تحریم، امریکای ابرقدرت، نظم جهانی، منهتن آرزوها.