حقیقت در آفریقا
محمد احسان مفیدی کیا
منتقد
«این بازی خشن بازتابی از تمدن ماست » وقتی گوینده متن این جمله را بیان میکند ما تصاویر روحانیون فرقه هائوکا را از پیش چشم گذراندهایم، کسانی که خود از ژان روشِ مستندساز خواستهاند تا از خلسهشان فیلم بگیرد و او کمی دورتر با یک لنز تله از جَستنهای مدامِ روی نوک پا و کف به دهان آوردن و خوردن سگهایی که قربانی شدهاند و دیگر مناسک مبهوت کنندهشان تصویر گرفته، باربرها و چوپانان پیش از این، که وقت اجرای آیین خود در نقش کاپیتان ارتش، فرماندار و مثل آن رفتار میکردند و به زعم روش، این همه نتایج استعمار بر کشور آفریقایی غناست.
جامعه بینالملل از دیدن فیلم «اربابهای دیوانه» شوکه شد، بسیاری از کشورهای اروپایی و حتی آفریقاییها از روش خواستند که فیلم را نابود کند، اما او فیلم را به جشنواره ونیز برد و حتی از آن جایزه گرفت. حالا دیگرانی از او میخواستند که کار خود را ادامه دهد. روش در دیگر کشورهای آفریقایی هم به همین منوال فیلم ساخت تا بگوید که استعمار در تلاش است تا جوامع دیگر را به آیینههایی از خودش تبدیل کند. در مستند «من، مردی سیاه» ادوارد جی. رابینسون که حتی اسم خود را از اروپا گرفته سودای ورود به مسابقات حرفهای مشتزنی را دارد و مهاجرانی مثل او در ساحل عاج بسیارند.
ژان روش، مستندساز شهیر فرانسوی، یک انسان چندوجهی است و بحق هر جا که پاگذاشته سرآمد بوده؛ مثلاً در مطالعات مردمشناسی چنان پیش رفت که او را به ریاست «کمیسیون بینالمللی فیلم جامعهشناختی و قومنگاری» گماردند، یا در زمینه فیلمسازی در قاره آفریقا، به قدری الهام بخش بود که او را «پدر فیلمسازی آفریقا» لقب دادهاند.
همچنین وی یکی از بنیانگذاران «سینما حقیقت» است، او درست در برههای از تاریخ قرار گرفت که نوآوریهای فنی باعث شد تا سینمای مستند جانی تازه بگیرد و چند گام بلند و رو به جلو بردارد.
در «سینمای مستقیم» که ریچارد لیکاک را پرچمدار آن میدانیم، دوربین در یک موقعیت پرتنش میایستاد و منتظر رخداد میماند، مستندساز در این گونه، بیشتر میخواست ناظر باقی بماند و هرچند خود وسط رخدادهاست، حتی الامکان در آنها مشارکت نمیکرد، اما در موج نوی سینمای مستند، یعنی «سینما حقیقت»، مشارکت در رخداد، تحریک ماجرا به مثابه یک شتابدهنده، یا زمینهسازی بروز حقیقت پنهان و خفته، بنای کار قرار گرفت. مشخصاً چنین رویکردی در سینما مسبوق به سابقه است، ما ژیگا ورتوف و اثر درخشانش «مردی با دوربین فیلمبرداری» را به یاد داریم که در آن فیلمبردارِ دوربین به دوش، در شوروی آن روزها به دنبال حقیقت میرفت و خود جلوی دوربین حاضر میشد. اینکه چرا ورتوف نتوانست در آن دوره به نوآوریهای دهه 60 برسد مشخصاً یک دلیل داشت؛ ابزار! به محض اینکه دوربینها سبکتر شدند و صدای همزمان قابل ضبط شد، «سینما حقیقت» که نام خود را هم از ورتوف وام گرفته بود، در جامهای نو سربرآورد و یک پیچ بزرگ تاریخی را در سینمای مستند رقم زد.
مشخصاً ژان روش یکی از ستونهای این بنای نو در سینما به شمار میرود. مردی که الگوی بسیاری در سینما بود و حتی «ادوارد جی. رابینسونِ» فیلم «من، مردی سیاه» را چنان شیفته و همراه خود ساخت که دوباره به نام اصلیش اومارو گاندا امیدوار شد و سالها بعد با همین نام یکی از فیلمسازان مهم نیجریه لقب گرفت.
ادامه دارد...