ماجراهای خانم آقای او
قرتی غربیلک بازی کافیشاپ
ریحانه ابراهیمزادگان
شاعر و طنزپرداز
آمیز مراد معمار، پیرمرد صبیح المنظر و خوشخلقی است که هر نوبه سایهاش افتاد سر گذر، اهل گذر به ذوق و اشتیاق دورهاش کردند که از خاطراتش گفته یاد تهران قدیم زنده کند. مراد معمار هم که هیچ نوبه چین به ناصیهاش نیفتاده خنده کنج لبش چسبیده به حسن خلق و طمأنینه مینشیند صدر سنگ نشیمن دکانی و عصا ستون کرده تکیه میزند. دستی به محاسن کشیده میافتد روی دور حرف. در حسن معاشرت هیچ احدی به گرد پایش نمیرسد.
این نوبه تعریف میکرد خیابان چراغ برق نرسیده به پامنار یک قهوهخانهای بود بالاخانه، به نام عرش. میگفتند عرش به سبب اینکه بالکل یک ساختمان دوطبقه در تهران بود این قهوهخانه هم طبقه بالای همان بود. لکن افتاده بود دست یک مشت شیرهای و زهرماری مزاج و القصه و محل گذر هرچه آدم غلط و خلاف و نااهل... داشت تعریف میکرد چطور پرجگری کرده با رفقایش رفتهاند بند و بساط زهرماری و سیخ و منقل عرش بهم زده و جمع نااهلشان از هم پاشیدهاند.همین طور که مراد معمار از پرجگری و قلندری خود و رفقایش میگفت، فکری شدیم این قهوهخانه هم کانسپت عجیبی است. خدا را صد هزار مرتبه شکر مجالی پیش آمد ما هم از لفظ کانسپت استفاده کنیم کانسپت نگفته از دنیا نرویم زبانم لال احدی زهره نکند خیال کند به لسان غریبه واقف نیستیم.
یک نوبه با دوستان گعده کردیم و گفتیم برویم کافیشاپ. بماند که ماقبل آن روز، خیالمان کافیشاپ از همان لیوانهای پایهبلندی است که تا خرخره بستنی میریزند و یک چتر میگذارند بیخش و هرچه بستنی خوش طعم و دلخواه است چترش مزه کاه میدهد!
نشستیم، منو باز کردیم و دیدیم هرچه نگاه میکنیم سوادمان جهت خواندن اسامی افاقه نمیکند. یک «منتوشیتاستازیان» یا یک همچین چیزهایی دیدیم؛ به قیافهاش میآمد خوشمزه باشد. هرچه کردیم زبانمان به خواندنش نچرخید. مانده بودیم چه کنیم، دیدیم تنها چیزی که میتوانیم بخوانیم قیمتش است. گفتیم بیزحمت برای ما یکی از این دویست هزارتومانیها بیاورید...!
دویست هزار تومان وجوهات خرج نیمرو کردیم. چهارتا پر سبزی خوردن ریخته بودند رویش هرچه نگاه میکردیم پنجاه هزارتومان بیشتر خرجش نبود. هر لقمهای که گذاشتیم توی دهانمان خنجر شد گلویمان را درید که این چه سخریه لودگی است گریبانمان گرفت. آب شیر میریزند حاق لیوان، چارپر نعناع میریزند پول خون پدرشان مطالبه میکنند.والله آدم باید خیلی جگر داشته باشد یکی از آن اطعمه عجیب غریب را انتخاب کرده نامش به زبان بیاورد. ما اگر باشیم پیشنهاد میکنیم جهت اسامی کد بگذارند آدم لااقل کد مورد نظرش را بگوید. این نوبه ماقبل رفتن یک دور سایت کافیشاپ رؤیت کرده اسم مورد نظر خود را تکرار میکنیم بلکم آبروریزی نکنیم.
فکری شدیم من بعد هر نوبه غذای دمدستی پختیم، عوض کشک بادمجان، اشکنه، املت و کتلت، یک اسم قوس قزح سمبل کنیم تحویل اهل خانه بدهیم و ژست بگیریم که مگر چه کم از کافیشاپ داریم؟