آسیبشناسی تولیدات کودک و نوجوان VODها در گفتوگو با علی زارعان
لزوم تمرکز «ساترا» روی استانداردسازی محتوای کودک
فاطمه ترکاشوند
روزنامهنگار
فرم اغلب برنامههای کودک تلویزیون، فرم «شو» با حضور یک مجری و عروسک و بچههاست درحالی که به تازگی پلتفرمها بیشتر به سمت فرمهای نمایشی حرکت کردهاند. کدام یک با تولید مناسب کودک بیشتر تطابق دارد و چرا تلویزیون از قالبهای نمایشی عقب مانده است؟
ابتدا باید مقدمهای را شرح دهم. ما چند گزاره را فراموش کردهایم؛ اول اینکه مخاطب کودک، 20 برابر مخاطب بزرگسال از تصویر تأثیر میپذیرد، دوم اینکه حدود 80 درصد از هویت انسان تا 7سالگی شکل میگیرد و تقریباً 20 درصد باقیمانده از 7سالگی تا مرگ. یعنی این دوره عجیبترین دوره از جهت تأثیرپذیری در مدت حیات انسان است. اگر این گزارهها را باور کنیم و بدانیم که تولید محتوا برای کودکان و خردسالان، امری فرهنگی و بینهایت اثرگذار است، آن وقت دیگر به فرایند تولید محتوا برای این سنین 20 برابر دقت خواهیم کرد. اصلاً معنایی تحت عنوان «نوستالژی» و شکلگیری هویت متعلق به همین دوره است. بنابراین اولین مسأله این است که به شکل خارقالعادهای در کشور، تولید محتوا برای کودک و نوجوان رها شده و تعمداً یا سهواً یا به هر دلیل، این رهاشدگی در تولیدات باقیمانده هم حس میشود.
منظورتان تلویزیون است یا کلیت دستگاههای فرهنگی که مأموریت مرتبط دارند؟
کلاً این اتفاق افتاده است. الان سه دوره است که جشنواره فیلم کودک اصفهان برگزار نشده و امسال هم اصلاً مشخص نیست قرار است چه اتفاقی بیفتد. آیا فقط یک جشن بدون میزبان است یا یک هیاهویی از اینکه داریم کاری میکنیم، وگرنه هیچ محصول قابل تماشایی از سینمای کودک خارج نمیشود. این به شدت جای تأسف دارد و آدم وقتی نگاه میاندازد حیرت میکند! ایران یکی از قطبهای بزرگ و مهم تولیدات کودک و نوجوان بوده و شخصیت بسیاری از کودکان دهه 60 در این تولیدات شکل گرفته است.
به نظر میرسد که به علت کمبود کمی و کیفی تولیدات، همه بسترهای مرتبط یک به یک حذف میشوند. اخیراً شبکه امید هم در حال حذف شدن بود.
اگر تعداد شبکه ها کمتر شود کیفیت بالا برود، بهتر است به هرحال «یک ده آباد به از صد شهر خراب»! در فضای VOD ها فکر میکردیم که اتفاق مهمی خواهد افتاد و به علت تفاوت نوع سرمایهگذاریها، احتمالاً کارهای خوبی برای کودکان تولید خواهد شد. اما خروجیها نشان میدهد که بهصورت بسیار تأسفباری، آثار کودکان هنوز بسیار ضعیف است.
شما همه این برنامهها را دنبال میکنید؟
من همه را به دقت دنبال میکنم و به این علت که سه دهه روی تولیدات این رده سنی کار کردهام و تخصصم این است، چیزی نیست ندیده بگذارم اما باید کارهای «برای کودک» را از کارهای «درباره کودک» و «به بهانه کودک» جدا کنیم. مثلاً برنامه «مهمونی» یک اثر خیلی خیلی خوب است اما ربطی به کودک ندارد. یک زمان مخاطب «کلاه قرمزی» کودک بوده اما حالا اصلاً مخاطب آن کودکان نیستند و برای آنها طراحی نشده چون آقای طهماسب هم زیرکیای دارند که خودشان را از این فرایند به نسل بعدی منتقل کردهاند.
اما درباره سایر کارها، چند نکته عجیب وجود دارد؛ یکی اینکه گویا هیچ حمایت معنایی و محتوایی از آثار وجود ندارد. در کارهای کودک لازم است که مبتنی بر روانشناسی کودک، خواه تفکر پیاژهای باشد یا گاردنری یا دیگر پیش برویم یعنی هیچ محتوایی برای کودک تولید نمیشود که فقط هدف آن سرگرمی صرف بدون هیچ هدف آموزشی باشد. در هیچ کجای دنیا این نیست. بالاخره یا هدف ضمنی آموزشی مطرح است یا پرورشی یا خلاقیت یا گسترش هوشهای چندگانه یا مهارتهای فیزیکی یا... اما هر چیزی هست باید مبتنی بر چنین داناییهایی باشد.اما به علت اینکه در VOD ها فروش و بنابراین افزایش تعداد مخاطبان شرط است، صاحبان این پلتفرمها بدون نظارت دارند اقدام به تولیدات انبوه بیهدف میکنند. یعنی هدف فقط داستان برای داستان و صرفاً هیجان برای هیجان مدنظرشان است.
شما در آثار امریکایی و اروپایی دقت کنید، آن جا هرگز چنین ریتم موسیقیای نمیشنوید چون آنها معتقدند هر موسیقی را که کودک میشنود، سلیقه و گوش موسیقایی او را نسبت به جنسی از موسیقی تربیت و تحریک میکند. اگر «سسمی استریت» یا تولیدات «رای» یا برخی دیگر را ببینید، متوجه خواهید شد که دارند به کودک درک درستی از آهنگ، ملودی، سرضربها و سایر این موارد را تزریق میکنند. یعنی کودکی که با این آثار بزرگ میشود، میتوانید اطمینان داشته باشید که بعداً بتواند بتهوون را درک کند ولی ما موسیقی ریتمیک و شیش و هشتی را داریم در کار کودک بهصورت فراوان استفاده میکنیم. این رهاشدگی به این خاطر است که سازندگان این آثار فقط به فکر افزایش مخاطب و ترافیک و فروش هستند.
این فقط مشکل نظارت است و آیا اساساً با نظارت قابل حل است یا مسأله به دغدغه تولیدکنندگان و هنرمندان هم باز میگردد؟
اگر یک بچه هر روز صبح پیتزا بخورد، طبیعتاً سلیقهاش پیتزایی میشود. چه کسی مقصر است؟ مادر مقصر است یا پیتزافروش؟ هر دو مقصرند. سرمایهگذاری چون فیلیمو، نماوا و هر کدام از آنها که دارند این کار را میکنند، هیچ تعهدی به رشد و تکامل کودکان ایران ندارند! اگر داشتند لااقل در فهرست آخر تیتراژ اسم دو نفر روانشناس میآمد! چرا بدون مشاوره یک کارشناس مذهبی، یک کارشناس روانشناسی و دو تا مشاور محتوایی این آثار دارند تولید میشوند؟! چطور موسیقی شیش و هشتی تبدیل به بستر اصلی همه این کارها شده و از اول تا آخر کارها مدام همه دارند میزنند و میرقصند و میخوانند! من اصلاً با ابعاد مذهبی آن هم فعلاً کاری ندارم بلکه حتی سلیقه موسیقایی کودک را هم داریم با این کار به باد میدهیم. از چنین کودکانی نمیشود انتظار داشت بعداً نی و تار و پیانو و حتی ارکسترسمفونیک اروپا را بفهمد.
حالا بخش موسیقایی را کنار بگذارید! یک خط تولید محتوا در این آثار به ما نشان دهید! قصههایی دارند که مبتنی بر دروغ پیش میروند یعنی کسی به کسی دروغ میگوید و بر همین اساس داستان جلو میرود.
البته برخی از این آثار که با صاحبان آنها گفتوگو داشتیم مدعی بودند که دوسال روی محتوا زمان گذشتهاند و از روانشناسان و مشاوران بسیاری استفاده کردهاند.
فرمود «آثارنا تدل علینا، فانظر بعدنا الی الآثار» آثار ما میگوید که چه کردهایم. چیزی که در خروجی مشهود است نوعی اثر سلیقهکش و هیجانانگیز است و میشود مطمئن بود که 90 درصد مخاطب دارد. اما در مورد مخاطب کودک، حجم مهم نیست بلکه اثرپذیری مهم است. باید ببینید چه اتفاقی دارد در اثرتان میافتد که مخاطب خردسال و کودک دارند همزمان اثری را میبینند که ساختار آن مخصوص نوجوان است! اثر خردسال در دکوپاژ، طراحی صحنه و همه ویژگیها باید دقیق و برنامهریزی شده باشد. اما هیچ یک از اینها در این آثار دیده نمیشود بلکه صرفاً هیجانزدگی مطلق است.
محور محتوایی برخی آثار قابل ذکر است مثلاً بعضی مشخصاً به افزایش روحیه علمجویی و دانشطلبی کمک میکنند.
باید برایند آثار را دید. به هرحال هر کدام در برخی محورها، سویههای مثبتی دارند. مثلاً ساخت عروسکها بینظیر است، صحنه زیباست و... اما داریم درباره تأثیر اثر بر خردسال حرف میزنیم. نکته دیگر اینکه هیچ کدام از این آثار ردهبندی سنی هم ندارند و من هیچ کجا ندیدم که به والدین بگوید این اثر برای خردسال است یا کودک یا نوجوان؛ در حالی که الان حتی خردسال هم در دنیا دو قسمت شده و برای سنین تا قبل از 3 سال، تولیدات متفاوت است.
متأسفانه بحث ردهبندی کلاً در کشور وجود ندارد و با وجود پیگیریها هنوز مسئولان هیچ اقدام جدی برای استانداردسازی و شاخصهدار کردن آنها نکردهاند.
همینطور است و اگر میشد به دوستان ساترا میگفتیم که اصلاً همه چیز را رها کنند و همین یک مورد را بچسبند، بخش زیادی از مشکل حل میشد. بالاخره یک مرد 40 ساله هر فیلم و سریالی که ببیند شخصیتش تغییر نمیکند اما خردسالی که دارد این آثار را میبیند هیچ ضمانتی وجود ندارد که دچار تخریب حداکثری نشود. این تخریب حداکثری، بخشی متأثر از آثار غربی و وارداتی اتفاق میافتد و برخی هم متأثر از تولیدات پلتفرمها که در رقابت با آنها کم کم از اصول خود عقبنشینی میکند و تلویزیون هم تحت تأثیر همین فضا، منفعل میشود.
در شبکه تهران گروهی دارید بهعنوان «کودک و خانواده»؛ این یعنی شما مخاطب را هم نتوانستید در یک دستهبندی مشخص حفظ کنید و کلاً آن را از دست دادهاید. رهبر معظم انقلاب مکرراً در گفتوگوهایشان با کانون پرورش فکری و برخی گروههای دیگر، این نگرانی را درباره آثار ترجمهای ابراز کردهاند. اما حتی گریم آقای هومن حاجعبداللهی با آن موهای بنفش در یکی از آثار اخیر، گریم یکی از شخصیتهای «رای» است.
من تصور میکنم که این برنامهها را اگر به زبان روسی، عربی، انگلیسی و... ترجمه کنید هیچ کسی متوجه نخواهد شد که کدام کشور سازنده اثر بوده است چون هیچ نشان هویتی و اقلیمی و ایرانی بودنی در آنها نیست. اسلامی بودن که هیچ، انتخاب اسامی، رفتار کاراکترها، دیالوگها و طراحی عروسکها، میگوید با یک اثر عروسکی خیلی خوب مواجهیم که هیچ ارتباطی با مخاطب کودک ایرانی ندارد.
ایراد اصلی را باید در کجا جستوجو کرد؟
به نظر من ایراد اصلی به ساترا بازمیگردد. آیا دوستان ما در آن دایره، یک حداقل نظارتی و حمایتی در محتوا از آثار این سنین را دارند؟ ممیزی کردن موی یک کاراکتر یک بحث است اما از آن خیلی خیلی مهمتر و اثرگذارتر، محتوای آن، هم برای رده سنی کودک و نوجوان است. اگر ما یک کودک راستگو، خلاق، تعالیطلب وآیندهساز برای ایران بخواهیم از این آثار حاصل نمیشود.
همین کار تپلوها را که یک کار خردسالانه است و از سال 1998 به 50 زبان زنده دنیا ترجمه شده، نگاه کنید و تراز ایجاد هیجان، تراز ایجاد سرگرمی و این دست ترازها را در آن با کارهای اخیر داخلی مقایسه کنید تفاوت بسیار وحشتناک است!
برگردیم به سؤال اول؛ علت تفاوت قالبهای تولیدی در تلویزیون و پلتفرمها چیست؟ آیا به ضعف اقتصادی تلویزیون برمیگردد؟
عمده مسأله به همان توان اقتصادی برمیگردد. اولین باری که یک شوی تلویزیونی به این شکل تولید شد و دست و جیغ و هورا مد شد، در شبکه تهران بود که این شبکه با حضور عروسکِ «چرا» یک شو با حضور کودکان راه انداخت. در این برنامهها دیگر اثری از درام و قصه نبود و سه عنصر اصلی عروسک و مجری و کودک، آن را تشکیل میداد. این قالب وقتی استارت خورد که شبکه تهران و تلویزیون دیگر پول نداشتند و چون نقدینگی کم بود بنابراین سعی کردند با حضور کودک که ذاتاً جذاب است، خلأ ساختاری را پر کنند.
البته در برابر این ژانر از طرف شبکه یک و دو بسیار مقاومت میشد، چون آنها داشتند سعی میکردند که به ساختارهای سنتی وفادار باشند و نزدیک به تولیدات نمایشی باقی بمانند. اینها ساختارهایی ایجاد کرده بودند که متن و محتوا و داستان، اثر را پیش میبرد و نه هیجان.
بعد از مدتی این نوع برنامهها در شبکههای دیگر هم مد شد و با حضور عموها و خالهها، جریانهای دیگری اتفاق افتاد. من بهعنوان کسی که 10 سال مدیر کودک شبکه دو و شبکه پنج بودهام، معتقدم که همه اینها از سر ضعف اقتصادی شروع شد؛ یعنی برنامههای پرهیجان کمهزینه!
البته یک سلیقهای را هم شکل دادند.
بله تقریباً 20 سال است که این سلیقه شکل گرفته و جا افتاده است. البته اگر جستوجو کنید، میبینید که برنامه زنده برای خردسال و کودک در دنیا وجود ندارد یا بسیار به ندرت اتفاق میافتد. چون معتقدند که در تولید زنده، احتمال ریسک و خطر و اشتباه زیاد وجود دارد و ما برای کودک حق اشتباه نداریم. برنامهها تولید میشوند و بعد هم در مونتاژ با ظرافت و دقت زیاد، نهایی میشوند.
بنابراین مهمترین دلیل، اقتصادی بود و وقتی تلویزیون توانایی سرمایهگذاری در یک کار عروسکی سنگین را نداشت، به این سمت رفت. البته این آثار هم بسیار زمانبر هستند و پروسه تولید سختی دارند و شما اگر کار را به دست بهترین تهیهکننده هم بدهید در بهترین حالت 4 ماه بعد میتواند دکور را ساخته باشد و 6 ماه بعد برنامه را به آنتن شما برساند. در این فضا تلویزیون هم رغبت پیدا کرد با این فرایند سادهسازی به سمت تولیدات دیگر برود.
پس عملاً باید استقبال کنیم که در VOD ها داریم به فرمهای نمایشی برمیگردیم.
ببینید من البته استقبال میکنم که کار کودک جدیتر گرفته شود و آثار بهروزتر و شیکتری داشته باشیم اما مشکل من در حوزه محتواست و معتقدم پلتفرمها که ستاد محتوایی عجیبی ندارند! کلاً بگوییم گروهی روانشناس آثار را بررسی و استانداردسازی کنند. اینکه وجود ندارد. حتی اگر فیلمنامهها خوانده و در مسیر تأیید قرار گیرند مگر در جزئیاتی مثل موسیقی و داستان، آیا مورد توجه گروه کارشناس هستند؟
ممیزیهای پخش تلویزیون و پلتفرمها، ممیزیهای شکلی است و اساساً ممیزیهای محتوایی نیست. مثلاً میگویند این موسیقی قابل پخش است یا نه ،نه اینکه این موسیقی چه تأثیری بر روح و ذهن کودک میگذارد.
اصلاً مطالعهای هم در این زمینه صورت نگرفته است. یعنی احساس عمومی الان این است که باید نهادی مرکزی بالای دست تلویزیون، ارشاد، ساترا، کانون پرورش و همه نهادهای مرتبط باشد که یک سری اصول اساسی را طبق مطالعات بومی انجام دهد و نتیجه را به شکلی مدون در اختیار همه بگذارد. درباره تلویزیون هم همین سؤالات وجود دارد. اصلاً تلویزیون در این زمینه دارد چه میکند؟
به نظر من دیگر چیزی به نام «تهیهکننده مؤلف» برای کودک و نوجوان در تلویزیون اصلاً وجود ندارد. تهیهکنندههای مؤلف آدمهایی بودند که بالاخره سطحی از سواد آکادمیک و دانایی را داشتند و هم اینکه دورههای دستیاری و تهیه را نزد آدمهای توانمندی گذرانده بودند و میشد به خروجیشان امید داشت.
الان عمده آدمهایی را که دارند کار میکنند اگر به مدارج علمیشان توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که تهیهکنندگی دیگر یک امر اقتصادی شده درحالی که شاید در سینما تهیهکنندگی، امر اقتصادی باشد اما در تلویزیون، پدیدآورنده اثر بیش از آنکه کارگردان باشد، تهیهکننده است. دیگر در انتخاب تهیهکنندهها به این امور توجهی نمیشود؛ به اینکه آیا او، روانشناس کودک است یا نویسنده و شاعر کودک یا بالاخره توانمندی محتوایی مشخصی در این حوزه دارد یا نه. اگر هم به آنها بگویید میگویند تهیهکننده چنین چیزهایی را لازم ندارد و صرفاً باید گروه را به هم برساند و کار را تولید کند.
گویا اصلاً تولید خاصی هم در شبکههای تلویزیون و گروههای کودک و نوجوان اتفاق نمیافتد که دغدغه این مسائل وجود داشته باشد.
و از همین نقطه مشکل آغاز میشود. نه تهیهکنندهای هست و نه ایدهای و نه محتوایی. ما تقریباً پذیرفتهایم که در حوزه دیگر حرف خاصی نداریم و نهایتاً طبق همان تئوری مینیاتوری کار را پیش میبریم یعنی مخاطب کودک همان مخاطب بزرگسال است در ابعاد کوچکتر و این آغاز فاجعه در تولیدات کودک و نوجوان است. کودک همان بزرگسال نیست بلکه کلاً موجود دیگری است با اقتضائات و مختصات خاص خودش. اگر رهبری سالها پیش در خراسان جنوبی بحث فلسفه برای کودکان را مطرح کردند و سالهاست در دنیا هم موضوع فلسفه برای کودکان وجود دارد و روی آن کار میشود، باید بگردید ببینید کدام یک از این آثار مطابق بر این مسیر تولید و منتشر شدهاند. هیچ اثری در این حوزه در رسانههای رسمی تولید نمیشود مگر اینکه فلسفه برای کودک شامل مهارتهایی نظیر حل مسأله، مهارتهای مدیریت منابع و... در آن گنجانده شده باشد. اما آن چه ما در تلویزیون و VOD ها شاهدش هستیم چیزی بیش از سرگرمی و هیجان نیست که همان هم منطبق بر تئوری مینیاتوری اتفاق میافتد.
نقطه آغاز برای بازگشتن از این مسیر را چه میدانید؟ به نظر میرسد مسئولان نهادهای مرتبط هم در این حوزه منفعل شدهاند و شاید باید همین گروههایی را که هرچند پرنقص و اندک دارند تولید میکنند، ارج بنهیم و فرصت بدانیم.
حتماً همین قدر که دارد تولید میشود مهم است و هر قدر به ساختار نزدیک شویم، جای امید دارد. اما اگر ساختار خیلی خوب باشد و محتوا خیلی ضعیف آن وقت شما دعا میکنید که ایکاش همان ساختار خوب هم وجود نمیداشت، چون گویی بلندگوی محشری دارید که در حال هذیان گفتن در آن هستید!
دوم اینکه من 10 سال پیش برای رئیس جمهور جدید در آن زمان نامهای سرگشاده نوشتم و پیشنهاد دادم که ستاد مرکزی کودک و نوجوان را نه در حوزه حکمرانی بلکه در حوزه دانشگاهی و علمی تأسیس و فعال کند و اجازه ندهد که این نهادها این قدر پراکنده و بیربط فعالیت کنند و خواستم که تدبیری کنند تا از یک طرف فارابی و از طرف دیگر کانون پرورش فکری و ناشران خصوصی و تلویزیون از هر طرف، این کلاف را بیش از این سردرگم نکنند. اما امروز شاهد نتیجه این بیتدبیریها هستیم و یک کلاف سردرگمی داریم با 8 میلیون مخاطب زیر 6 سال که نه میتوان او را به مهدکودک سپرد و نه میشود او را به VOD سپرد و نه حتی اگر رهایش کنیم از جایی به جز تولیدات ترجمهای سر در خواهد آورد.
اگر ما دم از افزایش جمعیت میزنیم باید به تولید محتوای خوب هم فکر کنیم. اگر جامعه ما قرار است جامعه جوانی باشد، همان قدر که آب و دارو و غذا نیاز دارد، دهها برابر آن به محتوای مناسب نیازمند است وگرنه این مخاطبی که توسط سبک زندگی امریکایی و اروپایی رشد میکند، حتماً چندان درگیر ایرانی بودن خودش نخواهد بود.
برای آن نامه چه اتفاقی افتاد؟
هیچ اتفاقی نیفتاد! همینطور در فضای مجازی دست به دست و به فراموشی سپرده شد. نه تنها آن نامه بلکه فکر میکنم حتی همین گفتوگویی که الان باهم داریم هم در هیچ کجا دیده نمیشود و هیچ اثری روی هیچ تصمیمی نخواهد داشت.
ما تلاشمان را میکنیم بالاخره «به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل»!
بله، این گفتوگوهایی هم که میکنیم مصداق همان «به قدر وسع کوشیدن»های «مرادنیافته» است.