صفحات
شماره هشت هزار و دویست و پنجاه و نه - ۲۸ مرداد ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و دویست و پنجاه و نه - ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ - صفحه ۲۴

ماجراهای خانم آقای او ما کجا، سخریه لودگی روزگار کجا؟

ریحانه ابراهیم‌زادگان
شاعر و طنزپرداز

پیرار کسالتی عارض شده تن‌مان به ناز طبیبان نیازمند شد. اطبا، امر به بستری در شفاخانه دادند، امتثال امر کرده، بستری شدیم. تا به خودمان آمدیم کار به اتاق عمل کشید و چشم باز کرده دیدیم با شکم پاره به جهت استخراج آپاندیس روی تخت شفاخانه افتادیم.
القصه طبیب آمد و حاق معاینه توصیه کرد به پیاده‌روی به جهت بهبود زخم بخیه. سر شب همشیره جان به سبب پیاده‌روی بلندمان کرد و با درد و آه و نفرین، سلانه سلانه و دولا دولا راه افتادیم از دیوار راهرو گرفته مشغول قدم زدن شدیم. از ضعف و آثار بیهوشی به سرگدا افتاده سقف دور سرمان می‌چرخید که یک آقای سن و سال‌داری از اتاقی بیرون آمده بدون مقدمه گفت: «رنگ موی طبیعی...!» نگاهی به همشیره انداختیم ببینیم ملتفت ماجرا شده یا نه، دیدیم نه! هی ما می‌گفتیم: «بله؟» هی آقای سن و سال دار، مکرر می‌گفت: «رنگ موی طبیعی!» دستی به سرمان کشیدیم ببینیم توصیه‌ای دارد یا چیزی، صدری روی سرمان رؤیت کرده، تار مویی بیرون مانده...؟ دیدیم چیزی دستگیرمان نمی‌شود خلق‌مان تنگ شده، براق شدیم که: «چه می‌گویی پدر جان؟» پیرمرد خم به ابرو نیاورده با همان روی خوش متمایل به پوکرفیس گفت: «رنگ موی طبیعی... سه حرفی...» ما را می‌گویی تازه ملتفت‌مان شد پیرمرد بیچاره چه می‌گوید. نگاهی به روزنامه توی دستش انداختیم و دست همشیره را گرفتیم که به فوریت پیش از پس افتادن به تخت‌مان برگردیم، لکن حین سلانه سلانه رفتن گفتیم: «حنا!» پیرمرد سرذوق آمده آناً به نوشتن مشغول شد، لکن حیرت و بهت همشیره جان تماشایی بود که با این احوال قوس و قزح و درد و تعب، چطور جواب جدول پیرمرد، از آستین بیرون کشیده تحویلش دادیم.
حقیقت این است که از تفریحات ابوی آقای او جدول حل کردن است. یک نوبه گفتم برایمان جدول بیاورد به اتفاق حل کنیم، خوش اشتغالی بود. هم تفنن هم تعلم توأمان.
 تازگی یک بازی توی این ماسماسک وامانده آمده کم از جدول ندارد، چند فقره حروف بهم ریخته تحویل می‌دهد، کلمه بسازی و امتیاز بگیری. آمدیم بازی کنیم یک جاهایی گیر و گرفت می‌افتاد به فکرمان، سر در نمی‌آوردیم و ماسماسک وامانده را پرت می‌کردیم یک گوشه. لکن یک نوبه ملتفت شدیم پول بدهیم قفل کلمه مفتوح می‌شود. دل‌مان خوش بود به پول بی‌زبان تفنن می‌کنیم که ناغافل دست‌مان آمد نوبه به نوبه برویم سراغ گوگل زبان بسته، پاسخ همه مراحل به انضمام هر آنچه نیاز است، آماده و مهیا تحویل‌مان می‌دهد.
القصه ملتفت شدیم این سخریه لودگی‌ها تمامی ندارد. جدول که از دست خلق‌الله افتاد هرچه پیش رفتیم عوض تفکر و تعلم و دانش، دست به دامن تکنولوژی و چرک کف دست شدند. حتی استماع کردیم چند مرحله پیش می‌روند و امتیاز بازی و ‌تفنن‌شان می‌فروشند!
به سرمان زد برویم حنا ابتیاع کنیم بگذاریم روی سرمان هم رنگ و لعاب دارد هم خاصیت، اصلاً ما کجا سخریه لودگی روزگار کجا؟

 

جستجو
آرشیو تاریخی