هنر و تبیین، تفسیر و توصیف(2)

محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده

گفتیم، تاریخ تبیین می‌کند. علم تبیین است. تبیین وقایع گذشته و هنر بازگویی آنهاست به روش خودش. پس هنر هم در تبیین مشارکت دارد، آنگاه که وقایع تاریخی را روایت می‌کند. اما تبیین در هنر، صرفاً دنبال شدن حوادث و وقایع، پشت هم، مانند تاریخ نیست! بلکه اهمیت و برجسته شدن آنها مهم است.
ممکن است حتی یک حادثه و موضوع تاریخی در هنر مطرح شود، ولی از اهمیت و تأثیر فوق‌العاده‌ای برخوردار باشد که بتواند توسط هنر برجسته و چشمگیر شود! از این لحاظ است که بسیاری موضوعات تاریخی درباره شخصیت‌ها، دوره‌ها، مکان‌ها، آیین‌ها، آداب، رسوم، وقایع (جنگ، صلح، قحطی، بلایای طبیعی و...) هم درهنر، موضوع روایت واقع شده و برجسته و چشمگیر و حتی جاوید و ابدی می‌شوند.
 این معجزه هنر است که می‌تواند به موضوعی، اهمیتی فوق‌العاده و ابدی ببخشد. تبیین، کار علم است. علوم ریاضی، بهترین محمل تبیین حقایق‌اند؛ تبیین یقینی. علوم طبیعی، روابط میان پدیدارها را تبیین می‌کنند و علوم انسانی، حالات، عقاید، عادات، سلایق و گرایشات، حوادث، فعالیت‌ها، علایق، سرزمین‌ها و جمعیت‌های انسانی را تبیین می‌کنند. نتایج در تبیین‌های ریاضی واحد و نزدیک به هم، در علوم طبیعی، با دقتی کمتر از ریاضی، رضایتبخش و قابل اعتماد و در علوم انسانی، بسیار متنوع و متغیر است. انسان، پیچیده‌ترین و عجیب‌ترین محصول خلقت، هر لحظه، دستخوش حالات و حرکاتی می‌شود که گاهی نامعهود و خارج از قاعده است و تبیین آنها، گاهی صرفاً تبیین نیست و از حدود تبیین فراتر می‌رود. مثلاً در ادبیات موضوعاتی هست که حیطه آنها، توصیف است، زیرا ادبیات و شعر، محمل مدح و ذم است و مدح و ذم، عرصه توصیف است. گاهی هم خروج از تبیین، متضمن ورود به حیطه تفسیراست. اینجا قلمرو روانشناسی و جامعه‌شناسی (به صورت جزئی) و فلسفه (به طور کلی) است. این علوم، به تبیین و فراتر از آن به تفسیر موضوعات می‌پردازند. فلسفه، به تعبیری، نوعی از آگاهی است که به تفسیر جهان و عالم می‌پردازد ولی نتایجش ثابت، واحد و مُتقن است، البته فلسفه‌ها، با هم متفاوت و نتایج‌شان نیز متفاوت است، ولی هر فلسفه، نتایجش برای آن ثابت، واحد و متقن است. فلسفه مطالعه در کثرت و کثرات می‌کند ولی به نتایج واحد و ثابت می‌رسد.
 اصلاً اگر فلسفه، به نتیجه ثابت و واحد نرسد، دیگر فلسفه نیست. تفاوت علم با فلسفه در این است که نتایج درعلم، ثابت نیست. تا اطلاع ثانوی ثابت است. به محض پیدایش متغیرات جدید، نتایج جدید می‌شود و تغییر می‌کند! زیرا علم برجزئیات و جزئی، مطالعه می‌کند و جزئی، تغییرپذیر است.
موضوع فلسفه، کلیات است و عالم به طور کلی با شرط تغییرات درهمه اجزایش، وجود دارد و وجود، امر ثابت و لاتغییر است. پس در ساحت فلسفه، ما با شناخت هستی، عالم و کلیات مواجهیم و مطابق با توان و طاقت خود، تنها به شرح و تفسیر عالم می‌رسیم و تفسیری معتبر‌تر است که اشکالات کمتری به آن وارد باشد و اشکالات بیشتری را پاسخ دهد.
هنرچیست؟ هنر، عرصه‌ای به فراخی همه آنها دارد. یعنی چه؟ یعنی هم تبیین می‌کند، هم تفسیر می‌کند و هم توصیف. هنر، ضمن ایستایی بر قوانین ریاضی، نتایجی متفاوت از آن می‌گیرد، چگونه؟ مگر می‌توان از مقدمات واحد، نتایج متفاوت اخذ کرد؟ آری. در حیطه هنر می‌توان. در حیطه هنر، مقدمات، همین امورعالم است، ولی تبیین آنها به گونه‌ای است که خوشایند یا ناخوشایند به نظر می‌آید. اینکه دیگر تبیین نیست، تفسیر و توصیف است.
درهنر، مرزهای تبیین، تفسیر و توصیف، از هم جداهست و جدا نیست، یعنی چه؟ یعنی خود هنرمند، در سرنوشت اثر و هنر، نقش بسیار مهمی دارد. مگر در علم و فلسفه این‌گونه نیست؟ درعلم این‌گونه نیست. علم برای خود قانون و روش و آدابی دارد. دانشمند، نمی‌تواند به آداب و مقررات علمی، بی‌اعتنا باشد. هر کشف و نظریه جدیدی ولو اینکه نظریه ماقبل خود را بی‌اعتبار کند، در صراط و مسیری است که علم تعیین کرده است.
 دانشمند طبق روش و سیاق علم، تحقیق می‌کند و دستاوردهای جدید، توجهات تازه، در مسیر سابق علم است. همان مسیری که سابقاً بوده و تغییری نکرده است. در علم، من عالم، در روش علمی گم شده است. او به من خود، در مسیر علمی و با روش علم، می‌رسد و این حتمی هم نیست. من او چیست؟ نظریه‌اش و اثبات آن. اگر به نظریه‌ای برسد، آن نظریه، من اوست و اگر بتواند آن را اثبات کند، مَنش را اثبات کرده است و دانشمندان بزرگ همین‌ها هستند.غیر ایشان، کارگران علمی‌اند.
هرکسی دانشمند نیست. سر و کار با علم و آداب آن، اشتغال علمی است. شاغل درعلم، دانشمند نیست. دانشمند کسی است که قدمی، دایره علم را فراخ‌تر کرده است. بقیه کارگران و شاغلان درعلم‌اند. همچنان که بودن در محیط شعر و شاعری و مطالعه ادب و شعر و زبان، شاعری نیست. اینها آداب شاعری است؛ مانند کلام نظامی عروضی که در آداب شاعری، از برداشتن 30 هزار بیت را شرط لازم می‌داند. اما نه هر که سر بتراشد، قلندری داند.
در هنر هم، هرکه در محیطش باشد و با هنرمندان حشر و نشر کند و بپلکد، هنرمند نیست. شاغل درهنر، با هنرمند، بسیار فاصله دارد. کارگران علمی و هنری کم نبوده و نیستند، آنچنان که شاغلان در فلسفه.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و پنجاه
 - شماره هشت هزار و دویست و پنجاه - ۱۷ مرداد ۱۴۰۲