فهمیدن باید...
حسام آبنوس
روزنامه نگار
داشتم کتابی میخواندم. داستانی از یک نویسنده آلمانی. کتابی که ظاهراً خیلی هم مورد پسند مخاطب فارسیزبان نبوده، چون کمتر اسمی از آن شنیده بودم و البته فاصله بین تجدید چاپهایش هم گواه این ماجراست. داستان درباره مردی است که اشتباه گرفته میشود. مردی که از خودبیگانه شده. مردی که فهمیده نشده. مردی که در زمانِ بودنش کسی نخواسته ببیندش. به ذهنم خورد که فهمیده شدن مهم است. هرقدر اطرافت شلوغ باشد ولی اگر فهمیده نشوی، باز هم فرقی ندارد، تنهایی! انگار فهمیده شدن با تنهایی رابطه دارد. اینکه متوجه شوند چه میگویی، زبانت را بفهمند و حرفت را فقط گوش نکنند، بلکه متوجه شوند مهم است.
یاد این بیت از غزلی از سعدی افتادم: «هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است». یاد برداشتهای مرسوم از این بیت و سایر ابیات این غزل افتادم. هرچند سعدی هم در شعرش به «دلبر» و «یار» تصریح کرده ولی من برداشت دیگری دارم. اینکه آدمیزاد میتواند در جمع باشد ولی تنها باشد. اینکه حاضر باشد ولی غایب باشد. اینکه دیده نشود. انگار فهمیده نشدن، تنهایی بزرگی است، تا جایی که در جمع باشی و نباشی. شاید تصور شود این هم از آن بلاهای روشنفکری است که گریبان افراد را میگیرد ولی چه خوشمان بیاید چه نه، درد بشر بوده که سعدی و دیگران اینگونه دربارهاش نوشتهاند.
حافظ و خیام و دیگران هم درباره این تنهایی و فهم نشدن حرف زدهاند. هرکدام به زبان خودشان. چیزی که مسأله است همین فهمیده شدن است. فهمیده شدنی که انسان را از کنج غربت و عزلت خارج میکند. کتابها درباره این ماجرا نوشتهاند و هرکس سعی کرده به قدر توانش درباره آن بنویسد تا شاید کمتر به آن گرفتار شویم. اینکه فقط خودمان را نبینیم و به دیگران هم اجازه حضور بدهیم. آنها را مجبور به غیبت نکنیم. آنها را به کنج نرانیم. طوری نباشد که «خویشتن» آنقدر بزرگ شود که مانع تماشای ما شود. خودمان جلوی چشمانمان را بگیرد و دیگر فرصتی برای دیگری باقی نگذاریم. حافظ در غزلی که در مصرع آخرش گفته: «تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز» بعد از اینکه درباره «عشق» و اینکه فرشته چیزی از آن نمیداند حرف میزند این مصرع را میگوید. ما هم تا وقتی خودمان را ببینیم و فرصتی برای غیر باقی نگذاریم همین است. مهم این است که رندی حافظ را فهم کنیم، وحافظ این رندی را خارج از فهم زاهد میداند.در هر صورت ادبیات در سراسر تاریخ خواسته این ماجرا را فریاد بزند. خواسته تنهایی آدم را فریاد بزند. خواسته این فریاد را به گوش همه برساند ولی امان از گوش ناشنیده پند که اگر پند شنیده بودیم تکرار این مضامین کار بیهودهای بود، اما از ظاهر ماجرا چنین بر میآید که کسی این پند را گوش نگرفته که به قدمت تاریخ ادبیات در شرق و غرب عالم، مضمون تنهایی فهم نشده سخن گفتهاند.