هنر، آیینه هنرمند (2)
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
هنرمند، آیینهاش هنرش است. نه اینکه خود را در هنرش ببیند، نه! در هنرش، خود را مینمایاند. هنرش، آیینهاش است و میتوانی او را در هنرش ببینی. میتوانی او را در هنرش، نظاره کنی! مواجهه با هنر، مرابطه با هنرمند است؛ اصلاً هنرمند، یعنی هنرش. آنگاه که با هنر مواجهی، هنرمند را میبینی. باقی اوقات، او را نمیبینی؛ غایب است.
«ای غایب از نظر به خدا میسپارمت»
هست و نیست! «من در میان جمع و دلم جای دیگر است» هنرمند، اوقات دیگر، هست ولی نیست! واقعاً وقتی پای هنرش، وسط است، هست و اوقات دیگر، واقعاً نیست. اوقات دیگر، در غیبت هنرش است. آنچنان که هنرش از او غایب است. او هم از ما غایب است؛ چطور؟! اینگونه که هنرمند، تمام اوقات (اکثراً)، آن نیست که در گاهِ هنرش هست. گویا دو یا چند شخصیتی است. روانپریش و شیزوفر نیست. اما در گاه غیرهنرش، حاضر نیست. آنگاه که هست، گاهی هست که هنرش هم هست! بیهنرش، نیست. وجود و عدم، در هنرمند، گویا به وقوع میرسد!
گویا تناقض، در مورد او، محال نیست! این چه خزعبلی است که میگویی؟! تناقض محال نیست. خزعبل نیست! نگفتیم تناقض، ممکن است! تناقض همیشه و همواره، مُحال است. چه اجتماعش و چه ارتفاعش. اما:
در تناقض هشت وحدت شرط دان
وحدت موضوع و محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل
قوة و فعل است در آخر زمان.
البته مرحوم ملاصدرا، وحدت جهت را هم جزو شروط آورده است. خب؟! با این اوصاف چگونه، تناقض در مورد هنرمند جمع آمده؟ اینگونه که او وقتی، هنرش در میان است، هنرمند است. با هنرش است که هنرمند است، بیهنرش، هنرمند نیست. غایب است از هنر و هنرمندی! گاهِ هنر، هنرمند است. پس به گاه هنر، به عنوان هنرمند وجود دارد و به گاه غیرآن، هنرمند نیست، معدوم است، زیرا معدوم از هنر است و مسامحتاً تناقض است! در واقع از لحاظ منطقی تناقض نیست، زیرا در یک زمان و مقتضیات دیگر، متناقض نیست. مقتضیات غیر واحد، مورد ملاحظه است. اینطور نیست که در همان زمان که پای هنرش وسط است، هنرمند نباشد. آنگاه که در غیر اوقات هنر، بسر میبرد، هنرمند نیست، زیرا با هنرش نیست؛ آنچنان که پزشک، مهندس، کشاورز، کارگر و همه افراد در هر شغل و مشغلهای.
همه اوقات که کسی قاضی نیست، به گاه قضاوت، قاضی است! اما چون اهم اوقاتش، بنابر تحصیلات و تجارب، به قضاوت مشغول است، قاضیاش خطاب میکنند! موقعیت شغلیاش را به همه مواقع او سرایت میدهند. این موضوع راجع به هنرمند، بیشتر محسوس است، چون تیپ و ظاهر و حرکات و سکناتش، ویژهتر و مرتبطتر است، در همه گاه و همه جا، هنرمند میبینندش، اما به واقع او، مانند بقیه شاغلان، در وقت معینی هنرمند است؛ وقت هنر. وقت هنر؟ مگر وقت هنر هم داریم؟ آری! وقتی که هنر، به او نزدیک و با او در او جمع میشود. یعنی چه؟ آیینها چه حرفهایی است؟ یعنی اینکه هنر، پیغامی است که به وسیله سفیری، به هنرمند ابلاغ میشود. درغیر آن گاه، هنر، معدوم است. گاه هنر، وقتی است که هنر، به هنرمند میرسد. فرشته یا شیطانِ هنر، بر دوش او مینشیند و بر جانش، مستولی میشود. شاغلان دیگر، در همه گاه، مشتغل و مشغول به شغل خود نیستند. فقط وقتی که در لحظه قرارمیگیرند. مشغول و مشتغل به آنند، اما درهمه اوقات دیگر، از شغل خود غایب نیستند. میتوانند در هر لحظه و زمانی، به آن مشتغل و مشغول باشند، زیرا علم آن نزدشان حاضر است. به علم و مهارت شغل خود، بنابرعلم حصولی، واقف و مسلطاند.
اما هنرمند، چنین نیست؛ چرا؟ چون هنر، علم نیست. علم، از جنس قال است. گفتنی، شنیدنی، دیدنی و محسوس است. راجعبه محسوس است و یافتنی، اما هنر، حال است و حال، آمدنی است! حس کردنی نیست، احساس است. حس و احساس با توجه به مشابهت ظاهری، به کلی با هم متفاوت و متباینند؛ احساس در درون است. حس، وسیله فهم و ادراک است. احساس، خود فهم و ادراک است؛ حس، از بیرون اخذ میکند! احساس در درون مینشیند. احساس، خفته بیدار است. بازهم تناقض؟ احساس در جان و باطن ما هست. بهگاهش فعال میشود. به بهانهای بیدار میشود. پس چه بدبخت کسانی که در مقابل این همه بهانه، احساسات خفتهای دارند. هنر، حالی است که بر جان هنرمند حلول میکند و حال بر او میشود. در اثنای حلول، تمام جان که مظروف احساسات هنرمند است، درگیر میشود و تمام احساسات او را بیدار و در کارمیکند. بسان آبی که بر چشمهای میجوشد و در جویی روان میشود، هنر بر هنرمند جاری میشود و وجود او را در برمیگیرد و تسخیرش میکند. هنر، تسخیرمیکند! رسولش، فرشته یا شیطانی که آن را به او الهام و القا کرده است، او، یعنی هنرمند را تسخیرمیکند. تمام وجودش را مملو از خویش میکند و «میبرد هر جا که خاطرخواه اوست...» و همو آیینه هنرمند است. آن کس که تسخیرش کرده است! هنرمند، آیینهاش آن است و در آن مینگرد؛ خود را و همه چیز را. اگر فرشته باشد، در آیینه آن، خود و جهان و هستی را مینگرد و مخاطب و مردمان هم با او همنظر و همآوا می شوند، ولی اگر شیطان باشد، هنرمند، خود رسول تاریکی و پیامبر پلیدی میشود. زیرا دراین آیینه، شیطان مینگرد و آن آیینه، جز زشتی و پلیدی و تاریکی نمینماید. آری. هنرمندان، پیامبران آخرالزمان هستند.