خوانش شریعتی در قامت یک جامعهشناس
متفکر میدان عمل
دکتر غلامرضا جمشیدیها
رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
غیبت نگاه تاریخی و فلسفی در جامعهشناسی ما
اساساً جامعهشناسی، علمی تاریخی است و سؤالات مبنایی جامعهشناسان هم از اساس تاریخی است. از این رو، از مهمترین کارکردها و رسالتهای جامعهشناسی توضیح تحولات تاریخی جوامع است. شاهد این مدعا، تلاشهای جامعهشناسان در تبیین و تفسیر تحولات تاریخی و فکری بشر است که از آن جمله میتوان به تقسیمبندی اگوست کنت اشاره کرد. او میکوشد تا تحولات هوش انسان را در مراحلی سهگانه تبیین کند. همچنین، کارل مارکس با طرح مراحل پنجگانه میکوشد تا تقسیمبندی و جریانشناسی خود را از تحولات فکری و تاریخی انسان ارائه کند.
در میان جامعهشناسان مسلمان هم، ابنخلدون از تاریخ شروع میکند و به علمالاجتماع میرسد.
اما با این حال، یکی از جدیترین چالشهای موجود در جامعهشناسی ما، همین غیبت نگاه تاریخی است. ضمن اینکه ما در کتابهای درسیمان صرفاً به ارائه ایدههای جامعهشناسان بسنده کردهایم؛ غافل از اینکه مهمتر از طرح ایدهها، «طرح پرسشها» است؛ چرا که طرح پرسش، دغدغهمندی علمی ایجاد میکند. بنابراین، «داشتن نگاه تاریخی» و «طرح پرسش» دو رکن اصلی در مطالعات جامعهشناسی بشمار میرود.
آنچه شریعتی را شریعتی کرد
ذکر این مقدمه در خصوص ماهیت جامعهشناسی از این جهت اهمیت دارد که میکوشم از «شریعتی به مثابه یک جامعهشناس» سخن بگویم و طرح مقدمهای که ذکر آن رفت هم در تأیید این جایگاه برای شریعتی است؛ چراکه او تاریخ خوانده و اساساً در طرح پرسشهای خود نگاهی تاریخی دارد.
نکتهای که در خصوص اندیشه شریعتی نباید از نظر دور داشت این است که او به رغم داشتن نگاهی تاریخی، در تاریخ نمیماند. اشراف تاریخی افرادی همچون شریعتی بر فرهنگ اسلامی باعث شد تا عاشورا در صدر اسلام باقی نماند. ما قبلاً عاشورا را میخواندیم ولی در همان عاشورا میماندیم؛ اما با امثال شریعتی کربلا دیگر در کربلا نماند و به ایران و زمانه ما منتقل شد.
شریعتی چون با علم تاریخ آشنا بود، برای اعتبار بخشیدن به آرای خود همواره سندهایی تاریخی ارائه میکرد. اما با این حال، در تحلیل خود از سیر تحولات جامعه، به تکرار حرفهای تئوریک و قبلی بسنده نمیکند.
جامعهشناس باید با تاریخ آشنا باشد البته باید فلسفه و مبانی تئوریک هم بداند تا بتواند تئوریسازی کند. متأسفانه برخی از جامعهشناسان ما نه تاریخ میدانند و نه فلسفه و اساساً مشکل جامعهشناسی ایران هم همین غفلت از نگاه تاریخی و فلسفی است. البته نداشتن نگاه میانرشتهای خاص اهالی جامعهشناسی نیست و اهالی تاریخ هم آنچنان که باید فلسفه و اهالی فلسفه هم آنچنان که باید تاریخ نمیدانند و این وضعیت در جامعه فکری ایران، ساحت اندیشه را مشوشتر میکند. به همین دلیل است که گاه حرفهای تکراری میزنیم و به آرای متفکران غربی ارجاع میدهیم.
آنچه شریعتی را شریعتی کرد همین نگاه توأمان و میانرشتهای او بود که نیاز هر جامعهشناسی است. واقعیت این است که وقتی ما دادههای تاریخی کافی نداریم مدام به تکرار نظریههای غربی میپردازیم و این امر، عملاً هیچ آوردهای جز بدبینی و سرخوردگی ندارد.
دغدغه شریعتی
محوریترین مسأله شریعتی به عنوان یک جامعهشناس که در جریان پیروزی انقلاب اسلامی تبلور عینی یافت، معرفی انسان دیگری است که عملاً با انسانی که دنیای مدرن تعریف میکند، در تقابل قرار میگیرد. انسان غربی در عالیترین سطح به «عقلگرایی ابزاری» بسنده میکند که نازلترین سطح عقلگرایی است (نه آن نوع عقلگرایی که فیلسوفانی چون فارابی و ابنسینا طرح میکنند.) بنابراین، معنویت و هر آنچه فراتر از جهان مادی است در انسان غربی مدرن غایب است. اما انسانی که دکتر علی شریعتی در بحبوحه انقلاب به بشریت معرفی کرد، انسانی بود که عقل در سر و عشق در دل دارد و این محوریترین دغدغه او به عنوان یک جامعهشناس بود.
هشدارهای شریعتی
شریعتی در برابر دو امر عصیان کرد؛ «عصیان علیه غرب» که این مخالفت او در عین آگاهی و اطلاع از آن بود. مثلاً امریکا را چنین توصیف میکند: «امریکا! امریکا! این بلاهت عظیم و توحش متمدن و بدویت مدرن و خشونت با اتیکت و غارت قانونمند و خوشبختی زشت و آزادی لَش و دموکراسی احمق و اندیویدوآلیسم [فردگرایی] قالبریزی شده و استانداردیزه.» عصیان دیگر او «علیه سنتاندیشانی» بود که در سنت مانده بودند و درک درستی از زمانه نداشتند.
از دلنگرانیها و دغدغههای شریعتی میتوان به ایده مذهب علیه مذهب او اشاره کرد. شریعتی معتقد بود اسلام در مقابل کفار همیشه پیروز است؛ اما کفار برای اینکه با اسلام بجنگند، لباس عوض میکنند. از همین رو، همواره بر تلاش کفار غربی برای مخدوش کردن چهره اسلام و اسلامهراسی تأکید میکرد و شاهد مدعای او را امروز در نقش و سهم انگلیسیها و امریکاییها در ایجاد گروههای بنیادگرایی همچون داعش و... میتوان دید. این نکتهای بود که شریعتی به درستی در آن زمان درک کرد و پیوسته در خصوص آن هشدار میداد.
مخاطبان امروز شریعتی
در خصوص «نسبت شریعتی با امروز و اکنون جامعه ایرانی» نباید این نکته را از نظر دور داشت که او فرزند زمانه خود بود و در فضایی انقلابی زیست میکرد و آن فضای انقلابی جنس خاصی از تفکرورزی را میطلبید که شاید چندان با شرایط ثبات امروز ما تطابقی نداشته باشد و همین امر مخاطب آرای شریعتی ماندن در زمانه ما و بویژه در آکادمی را تحت تأثیر قرار میدهد.
شریعتی در جریان پیروزی انقلاب اسلامی توانسته بود، خیل گستردهای از جامعه را با خود همراه کند. اما در شرایط امروز، باید پرسید بعد از 44 سال آیا هنوز افکار شریعتی در جامعه ما مخاطب دارد؟
متأسفانه ما شریعتی را در مجموعه آثارش محدود کردهایم. شریعتی را نه در خلال مجموعه آثار که باید جزء به جزء خواند. فارغ از نوع ارائه آرای شریعتی، متأسفانه دانشگاه هم آنچنان که باید در پژوهشهای خود ارجاعی به شریعتی نمیدهد. با همه این احوال، شهامت، پاکی و درستی شریعتی باعث میشود که ما هنوز از او حرف بزنیم و هنوز مخاطب او باشیم. او دردمند جامعه بود و دغدغه ساختن داشت و با اینکه اروپا رفته بود؛ به وطن برگشت و به جای تکرار نظریات غربی، برای نسل جوان زمان خود از امام علی(ع)، ابوذر، سلمان فارسی و... گفت و به شخصیتی تأثیرگذار بدل شد و رویکرد فکری او هنوز هم مورد نیاز جامعه ماست.
بــــرش
امریکا در نگاه شریعتی؛ خوشبختی زشت و آزادی لَش
شریعتی در برابر دو امر عصیان کرد: عصیان علیه «سنتاندیشانی» که در سنت مانده بودند و درک درستی از زمانه نداشتند و «عصیان علیه غرب»؛ مثلاً امریکا را چنین توصیف میکند: «امریکا! این بلاهت عظیم و توحش متمدن و بدویت مدرن و خشونت با اتیکت و غارت قانونمند و خوشبختی زشت و آزادی لَش و دموکراسی احمق و اندیویدوآلیسم [فردگرایی] قالبریزیشده و استانداردیزه»