ماجرای خانم آقای او

اندر حکایات وصلت آقای سوپراستار

ریحانه ابراهیم‌زادگان
 شاعر و طنزپرداز


حاج‌ بابا خدابیامرز، از در خانه که بیرون می‌زد تا سر گذر، قدم به قدم اهل محل پیش پایش دولا راست شده، چاق سلامتی و عرض ارادت نثارش می‌کردند. خوش قد و بالا بود، با همان چین و چروک پیشانی و سر طاس و ریش سفیدش بر و رو داشت. به اقتضای شباب، خیال می‌کردیم لابد همین‌ها اسباب خاطرخواهی اهل گذر بود.
لاکن خان‌جان خدابیامرز می‌گفت نقل خاطرخواهی اهل محل، نقل مرام و منسک حاج‌بابا است. می‌گفت حاج‌بابا سفره‌دار و مردم‌دار بود. چشمش به احوال اهل گذر بود. گرد غم به عارض همسایه می‌دید، پی‌جو می‌شده و تا از چند و چونش مطلع نمی‌شد لقمه از گلویش پایین نمی‌رفت. دست خیر داشت. سر برج می‌رفت دکان کسبه گذر، بدهکاری سبک می‌کرد.
خان‌جان می‌گفت جز نوبه خواستگاری که سایه‌اش افتاد پشت پنج‌دری ندیده بودمش. نقل مرام و معرفتش شنیده خاطرخواهش شدم. سبک سنگین کردم مرد ایام رنج و زحمت هست یا زیر بار زندگی کمر خم می‌کند. ملتفت اولاد‌داری هست، خانواده سرش می‌شود، حرمت خویش و طایفه می‌داند...
القصه به جهت سبک و سیاق خاطرخواهی امروزی‌ها متحیر و شاکی بود.
می‌گفت جوان‌های امروزی دلشان به خط و خال و چشم و ابرو و بر و بازو می‌رود. به رگ و ریشه کاری ندارند.
یک آقای سوپراستاری اخیراً زن گرفت رفت سر خانه و زندگی خودش، تازه نقل و تفسیر خان‌جان ملتفتمان شد. خلق‌الله کار و بار و درس و زندگی رها کرده نشستند پای اخبار و روایات مربوطه. عروس کم‌سن بود، داماد پولدار بود، پدر عروس چکاره بود، خانم آکتور خلعتی برد یا نبرد. لاکن کاش ماجرا به همینجا ختم می‌شد. تازه مابعد اخبار تزویج، آه و ناله عشاق آقای سوپراستار بلند شده، خالکوبی‌ها رؤیت شد. آدم انگشت به دهان می‌ماند.
مانده‌ایم ننه بابای این طفل‌معصوم‌ها ندیده صبیه جاهلشان چشم به در دوخته آقای سوپراستار بیاید خواستگاری؟
که چه؟ چشمش رنگی است، زیر ابرو به لطف مقاش آراسته، ورزش کرده عوض رگ گردن، رگ دستش ور آمده. اتول آنچنانی سوار شده، در مملکت غریبه ملک و منال دارد. این هم شد محک و معیارشان. لاکن بپرسی، حتمی دم از عشق زده مدعی می‌شوند عشق که حساب و کتاب سرش نمی‌شود.
یکی نیست بگوید این خیل ناتمام خاطرخواه‌ها جمع شوند، بنا باشد آقای سوپراستار با دل همه راه بیاید، اندرونی ناصرالدین شاه پیش پایش لنگ می‌اندازد. خدا به داد اولادمان برسد، هرچه می‌گذرد از معیار و محک‌های اغرب و اعجب جوان‌ها بیشتر حیرتمان می‌شود.
هزار الله‌اکبر، همه که آقای او نیستند مرام و معرفت و مردانگی و بر و رو و ظاهر و قد و بالا و اخلاق و شعور یکجا داشته باشند. هر چه نباشد در و تخته خوب با هم جورند...!

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و نه
 - شماره هشت هزار و دویست و نه - ۲۷ خرداد ۱۴۰۲