مروری بر کتاب سدنصرالدین
معجونی از خانه، خانواده و خاطره
هانیه علینژاد
روزنامه نگار
هر خانه خاطرهای دارد؛ حتی در و دیوار خانهها هم حرفی برای گفتن دارند چه برسد به آدمهایش.خانه سدنصرالدین یکی از همین خانههاست؛ خانهای که به قول نویسنده ارزشش نه به متراژ آن که به آدمها و قصههایش است. قصههایی که بیشتر آنها حول محور «عزیزجون» میگردد و مخاطب را به یاد قصههای «خونه مادربزرگه» میاندازد.«عزیزجون» مادربزرگ اهالی خانه نیست اما بزرگِ خانه است و خوب بلد است بزرگی کند و ستون خانواده باشد. به نحوی که آدمها با طیف افکار متفاوت را در کنار هم نگهدارد و آب هم از آب تکان نخورد.
کتاب «سدنصرالدین» مملو از خاطرات کودکانهای است که همه ما به نوبه خود تجربه کردهایم. با این تفاوت که امیر خیام تمام آنها را مثل یک دوربین با کیفیت فول اچ دی در ذهن ثبت کرده است و اکنون و پس از تهنشین شدن خاطرات آنها را به رشته تحریر درآورده است. کتاب با استفاده از کلماتی که دیگر شنیدن آنها برایمان عجیب به نظر میرسد، ما را به حال و هوای زمان تهران قدیم میبرد. تهرانی که هنوز ساختمانهای بلندش مانع دیدمان به آسمان نمیشد؛ کوچهپسکوچههای شهر، رنگینتر بود و آلودگی هوا راه نفس مردم را نمیبست. امیر خیام یا همانطور که روی جلد کتاب هم آمده، «بچه طهرون» دغدغههای زیادی را در کتاب گنجانده است که مهمترین آن شاید فرهنگ اصیل ایرانی و مفهوم خانواده است. در این کتاب، خانواده به مثابه جامعهای است که طیفهای مختلفی را در دل خود جای داده است. خانوادهای که با وجود مشکلات و تفاوتها زیست مشترکی دارند؛ خانواده و به طور کل جامعهای که هنوز اصالت خودش را دارد و ریشههای فرهنگی و اخلاقیاش پوسیده نشده است و معرفت را در دل خود زنده نگه داشته است. تصور این همنشینی و معاشرت در این روزگاری که بسیاری از معنویتها زیرسؤال رفته است، حتی برای دقایقی حس لذت به ما میدهد و تلنگری میشود تا به اصل خود برگردیم. «سدنصرالدین» اما از خاطرهبازی بالاتر نمیرود و مخاطب انتهای مطالعه این کتاب، تنها حس خوبی از همذاتپنداری با خاطرات نصیبش میشود. مشکل کتاب این است که بین روایتهای خود اگرچه که توالی را حفظ کرده، اما خط ارتباط را مدام گم میکند و برای رسیدن از یک روایت به روایت دیگر قلاب نمیاندازد. بلکه تیرش را بدون هدف از چله کمان رها میکند و برایش فرقی نمیکند که به کجای صفحه خاطرات برخورد کند. حتی بعضاً تیرش به خطا میرود و این امر موجب میشود تا مخاطب به مرور از خواندن این روایتها که بعضاً بسیار کوتاه هستند، خسته شود. روایتهایی از روضهها و عزاداریها، روایت از آدمهای با معرفت، خانه قدیمی که حوض دارد، زندگی مسالمتآمیز جمعیت بزرگ در یک خانه کوچک، حشر و نشر با آدمهایی که ادیب بودند، شیطنتهای امیر خیام، پندهای عزیزجون و همه و همه زیباست و پر از حس خوب؛ اما زیبایی آن منسجم نبودن آن را نمیپوشاند. این دانههای تسبیح، نیازمند یک رشته هستند تا روی هم غلت بخورند و شخصیتها را بهتر بشناسیم. این نقطهای است که «سدنصرالدین» بهرغم زیبا بودنش، شکست میخورد. شکستی که البته نابودکننده نیست و کتاب و مخاطب با قدرت تا انتها پیش میرود. کتاب «سدنصرالدین»/ امیر خیام/ انتشارات سوره مهر