صفحات
شماره هشت هزار و صد و هشتاد - ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و صد و هشتاد - ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ - صفحه ۲۴

فرمانده‌ای که به جای زمین فوتبال سر از میدان نبرد درآورد


«راهی به مجنون» روایتی است به قلم جواد کلاته عربی درباره زندگی شهید سیدعباس جولایی از فرماندهان رزمی سپاه در سال‌های دفاع مقدس. نویسنده در این کتاب کوشیده زندگی این فرمانده جنگ را از سال‌های دور کودکی‌اش تا شهادت به تصویر بکشد. آنچه بیش از همه نام شهید جولایی را در تاریخ معاصرمان ثبت کرده مسئولیت بزرگی است که در دوران جنگ بر عهده گرفت. جولایی از همان دوران خدمت سربازی‌اش سراغ فعالیت‌های انقلابی رفت و از همین بابت هم بارها بازداشت شده بود.
بعد از پایان خدمت سربازی از اصفهان به تهران مهاجرت کرد، عشق به فوتبال شهید جولایی را راهی شرکت در تست تمرین‌های تیم پرسپولیس می‌کند و علی پروین هم مجوز حضورش را در تمرین‌های این تیم می‌پذیرد، هر چند که مخالفت برادر بزرگ‌ترش ادامه این راه را ممکن نمی‌سازد. شهید جولایی روزهای انقلاب را در کنار همان برادر بزرگ‌ترش، سید اسدالله که از اعضای هیأت‌های مؤتلفه بوده و همچنین در کنار آیت‌الله لواسانی به فعالیت‌های انقلابی سپری می‌کند.
 پیش از شروع جنگ، وارد سپاه می‌شود و با توجه به تجربه‌اش در کارهای ساختمانی و عمرانی به مهندسی رزمی سپاه می‌رود و هسته اولیه تشکیلاتی می‌شود که بعدها قرارگاه «صراط المستقیم» نام می‌گیرد. جالب است بدانید ساخت نخستین زاغه‌های مهمات سپاه در غرب به همت وی انجام شده است. با وقوع جنگ تحمیلی، مسئول نصب پل خیبر، بزرگ‌ترین پل تاکتیکی جهان می‌شود و برای حضور مدام در جنگ، فرماندهی تیپ مهندسی رزمی کوثر را بر عهده می‌گیرد و افزون بر آن مسئول پشتیبانی وزارت سپاه هم می‌شود. او در عملیات‌های بسیار مهمی همچون بیت‌المقدس، رمضان، محرم، بدر و والفجر2و4 حضوری فعال داشته است. شهید جولایی در دوره خدمت نه چندان طولانی‌اش در سپاه و جنگ، منشأ آثار فراوانی بوده، آنچنان که محسن رفیق‌دوست، دوست، همکار و مسئول مستقیمش در غم از دست دادن این فرمانده شهید در چهاردهم خردادماه1365 می‌گوید: «با رفتن سیدعباس جولایی، موتور وزارت سپاه خاموش شد.»
در بخشی از کتاب آمده: «اولین صدایی که سکوت خیابان را شکست، صدای پیچیدن عجیب‌وغریب پیکان به‌سمت در بزرگ سپاه بود. نقشه‌شان گرفته بود. پاسدار‌های سپاه سقز دست بچه‌ها را خوانده بودند. آنها به‌سرعت در را باز کردند. همزمان، مسلسل‌های آن‌سوی خیابان هم شروع کرد به آتش. چندین گلوله به ماشین خورد، اما ویراژهای عباس اجازه نداد کسی تیر بخورد. با یک چشم به ‌هم ‌زدن رفتند داخل ساختمان. حالا تنها چیز‌هایی که به سپاه سقز اضافه شد، چهار مرد جنگی و یک قبضه اسلحه کلاشنیکفِ بدون خشاب اضافی بود. رفیق جدید ستاری وفایی در قهوه‌خانه تازه فهمید چای را در خدمت برادران سپاهی بوده است. آن روز از معدود روزهایی بود که کومله، دموکرات و پاسدارها سر یک میز چای خوردند و سیگار کشیدند.»

راهی به مجنون(روایتی از زندگی شهید سیدعباس جولایی)/ نوشته جواد کلاته عربی/ انتشارات ایران

 

جستجو
آرشیو تاریخی