هنر، کرامت مدام
هنر، افتخار حضور(۲)
محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
هنرمند، اهل کرامت است. اهل کرم است. اهل بخشش است. میدهد نه میستاند. کریم میدهد، حریص میستاند. پس هنرمندان میبخشند. کرامت میکنند. چه میبخشند؟! صلاح و فلاح! اگر هنرمندی، صلاح و فلاح نبخشد، ضد آنها را میبخشد، زیرا هنرمند در هر صورت میبخشد. کار هنر، بخشش و کرامت است؛ چرا؟ برای اینکه در هنر و از هنر، تو میگیری نه اینکه میدهی! حتی هنرمند هم، خود میگیرد. هنر، کرامت است. عرصه دهش و بخشش است. هنرمند از چه میگیرد؟ از هنر.
هنر از چه میگیرد؟ هنر، عرصه دهش و کرامت است. چه میدهد و خود از که میگیرد؟ رضایت و خشنودی میدهد و از معدن رضایت و خشنودی، میگیرد. پس در هر حال، هنر، میگیرد و به همه دهش میکند ولو به هنرمند. اگر هنر، عرصه دهش و کرامت است، منبعی که میستاند، اهمیت دارد. هنر، واسطه دهش و کرامت است. از چه منبعی اخذ میکند؟ آیا همیشه کرامتش، فلاح و صلاح است؟! خیر. هنر، جواز وجودش این است. اما چه سوءاستفادههایی که از آن نشده و نمیشود! هنر ناب و متعهد به کمال، کرامتش فلاح و صلاح است. هنرِ غیر منسوب به آن نِسَب، چنان نیست! هنر، همانند همه چیز، بدلی و شبهخود دارد.
هنر بدلی، هنر غیرناب و نااصیل است. در هنر بدلی، صورت و ظاهر، به رسم هنر است. همان که «فرم» نام دارد و ما به آن «قالب» میگوییم. اگر ظاهر هنر باشد ولی باطن، خلاف معروف و مشهور و معقول و مشروع، هنر، از خلوص و اصالت خارج میشود. خلوص، یعنی خالص از زشتی و بدی و اصالت، یعنی اطمینان به صحت و کمال. هنر، تنها بدین دو شرط هنر است و در غیر آن، دیگر هنر نیست؛ چیست؟! غیر هنر و در صورت تداوم، ضد هنر! پس دو چیز شبیه هنر است: 1- غیر هنر 2- ضد هنر.
قبلاً گفتیم که شبیه، اصل نمیشود. شباهت، عینیت نیست! پس اصل اینهمانی identity صدمه نمیخورد میماند اینکه چطور هنر، غیرهنر میشود؟ تنها با پایبندی به فرم (Form) و قالب و غفلت از محتوای آن.
غفلت از اینکه محتوای هنر باید وفادار و متوقف به اخلاق و کرامات نفس باشد. اصل، محتوا و باطن هنر است. اینکه حاوی چه پیامی است و انسان را کجا میبرد؟! با انسان چه میکند؟! در واقع تفاوت هنر با اخلاق، در فرم و صورتِ آنها است. اخلاق، سلسله دستوراتی برای تهذیب و پاکسازی و تزئین گفتار، کردار و پندار است و هنر، نمایش آنها است. اخلاق، آنها را میگوید و میشناساند و آموزش میدهد و بدانها توصیه میکند و هنر، همین محتوا را نمایش میدهد.
تفاوت اخلاق و هنر، در روش و ظاهر آنها است. هنر، برای کمال، یعنی اخلاق به روش و صورت هنر! از آن جهت که هنر، با ادوات حسی و حواس ظاهر ما در مواجهه و ارتباط است، جذابیت آن بسیار است. اصلاً هر چیز که به شکل زندگی است، جذاب است. از میان دستاوردها و شاهکارهای بشر، که شاید تنها دلیل توجیه و مشروعیت بخشیدن به وجودش باشد، سه قله رفیع، قابل گفتن است: 1- فلسفه 2- هنر 3- علم. فلسفه، که فصل ممتاز بشر و نماد عروج عقل و تولد حکمت برای او است.2- هنر، که نمایش بشر در زندگی با همه خصوصیات عقلی، احساسی و هیجانی او است. 3- علم، که میوه پژوهش و کنجکاویاش برای زندگی بهتر و مرفه و کم زحمت او است!
حال تفکر، تماماً زحمت و ریاضت است، زیرا تلاش ذهنی برای حل مسأله و معما و گشایش راه برای زندگی و انتخابهای آن و شاکله سرنوشت است و علم، زحمت و ریاضت و جستوجو برای ارتقای سطح مادی و ظاهری زندگی و تلاش برای ایجاد امکان زندگی سهل و آسان، با رفاه و آسایش بیشتر! هنر چیست؟! نمایش زندگی است. به تعبیری، فلسفه، تفسیر هستی، علم، جستوجوی هستی و هنر، نمایش هستی است! همانطور که قصه و داستان، برای بشر جذاب و دلنشین است، هنر با همین خاصیت، برای بشر، جذابتر و گواراتر است. با توجه به اینکه اصلاً قصه و داستان، خود از جمله هنر و زمینههای آن است و راز دلنشینیاش هم همین است که منسوب به هنر است و از منبع جذابیت هنر، بهره گرفته است. پس جذابیتش را از وابستگیاش به هنر گرفته است.
پس بهراستی هنر(همه زمینههای آن) جذاب و از جذابیت زیادی برخوردار است و در حقیقت، نمایش زندگی است. دیدن و مشاهده، همیشه برای بشر، سرگرم کننده و آموزنده است. اصلاً بشر، بخش زیادی از علم و آموزههایش مرهون چشم است. بسیاری چیزها را در سنین کودکی و نوجوانی از دیدن آموخته است. اطلاعات دیداریاش بسیار بیشتر از شنیداریاش است. ضمن آنکه دیدن، جذابتر و رضایتبخشتر از شنیدن است. تمام مشکلات بشر هم از همینجاست که حرف شنویاش، ضعیف است. جالب است، علم بشر با بینایی و تربیتش با شنوایی، مقرون است. بشر بیتربیت یا کم تربیت، بشر ناشنوا است. ناشنوا، نه یعنی معلولیت در حس شنوایی. بل، صفت کسی است که بیاعتنا به حرف و سخن و پند و راهنمایی است. شنیدن، مسئولیت دارد ولی دیدن، تهی از آن است. اخلاق، مجموعه شنیدنیها (ی گرانسنگ) است! بسیار چیزها مرئی ما است و ما در مقابل آنها بیمسئولیتیم. ولی علم و آموزش و تربیت، شنیدنی و شنیداریاند. گویا، فهم اختیاری، به گوش و شنیدن وابسته است و در پی دیدن، فهم اجباری رخ میدهد. با دیدن ما مجبوریم که بفهمیم، زیرا هیچ سند و شاهد و مدرکی بالاتر از دیدن نیست. شاهد میفهمد و مشهود، میفهماند ولی سامع، سعی میکند بفهمد و مسموع، جهد برای فهماندنش دارد. هنر، نمایش زندگی است. هم بدون جهد و جد مخاطب، میآموزاند و هم از جذابیتهای دیدن و دیدار، بسیار برخوردار است. قصه و موسیقی و شعر هم که شنیداریاند، تجدید خاطرات دیدارند و نتیجه آن. آنچه در دیدار و شهود کسب کردهاند به شنود میگذارند. پس هنر، در واقع نمایش زندگی است و راز جذابیتش از همین جاست!