صفحات
شماره هشت هزار و صد و هفتاد و سه - ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و صد و هفتاد و سه - ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ - صفحه ۲۴

سرآغاز موجی تازه

محمد احسان مفیدی‌کیا
منتقد


رابرت فلاهرتی خیلی زود کار کشف و استخراج معدن را کنار گذاشت و تمام وقتش را صرف ساخت فیلم مستند کرد، او این بار در همان جغرافیایی که در پی سنگ و فلز کاوش می‌کرد، به جست‌و‌جوی فرهنگ تقریباً فراموش شده قبیله اسکیموهای «ایتی ویموئیت» رفت و همانجا بود که نانوک، یعنی سوژه اصلی مشهورترین فیلم کلاسیک مستند را یافت. تا پیش از این یک شخصیت مرکزی که بنا بر دستور زبان شخصی، روایت خاصی را در فیلم مستند شکل دهد، سابقه نداشت، «نانوک شمال» اولین مستند پرتره به این معنا بود. همچنین دکوپاژ شبه‌داستانی و تکرار رخدادها برای دیدنشان از چند زاویه مختلف یک ویژگی جدید و دستاورد بدیع برای فلاهرتی به شمار می‌رفت، همان چیزی که امروزه برای ما خیلی ساده به نظر می‌رسد. با وجود این نگاه‌های خیره سوژه‌ها به دوربین یا میان‌نویس‌هایی که صحنه را در یک یا چند عبارت کوتاه شرح می‌داد، از خصوصیت‌های مستندهای سفرنامه‌ای بود که در «نانوک شمال» هم دیده می‌شد.
هرجور که بود اولین فیلم سینمایی مستند فلاهرتی آماده پخش شد و از بخت خوش او جنگ در اروپا باعث شد که اقبالی به اثرش نشود و حتی پارامونت در هالیوود برای اکران دست رد به سینه‌اش بزند. هرچند در نهایت سازمان «پانه» در فرانسه این ریسک را پذیرفت و در یازدهم ژوئن 1922 فیلم برای اولین بار به نمایش عمومی درآمد. این سرآغاز یک موج در دنیای سینمای آن روز شد، موجی که حتی تا امروز هم نیفتاده است. تقریباً تمام منتقدان صاحبنام آن روز اثر را تحسین کردند، فیلم بارها و بارها دیده شد، برایش ترانه ساختند و حتی عکس نانوک روی پاکت پستی هم نقش بست. فلاهرتی عاشق اسکیموها بود، او خودش و تمام کاشفان سفیدپوست دیگر را مسئول پس‌رفت شدید و سریع فرهنگی جوامع‌شان می‌دانست. اما این باعث نشد که ما در «نانوک شمال» با یک اثر واقع‌گرایانه انتقادی مواجه باشیم بلکه کارگردان با عبور دادن نانوک از صافی خاطرات گذشته‌های دور توانست بر سویه‌های رمانتیک کار بیفزاید و آنچه را در آستانه محو شدن از فرهنگ اسکیمویی بود بازسازی کند و به تصویر بکشد. این یعنی در واقع نه دیگر نانوک آنطور با نیزه شیر دریایی شکار می‌کرد و نه با زن و بچه‌اش در ایگلو به خواب می‌رفت، این همه را نانوک از سر علاقه‌ای که بین او و فلاهرتی ایجاد شده بود انجام داد، او فیلم، یا آنطور که خودش می‌گفت «‌آگی» را چنان دوست می‌داشت که به‌رغم سینه بیمارش روزها در برف به فریادهای «دوباره می‌گیریم» رابرت گوش دهد، لبخند بزند و از نو در موقعیت قرار بگیرد تا تصویرش آنطور که باید ضبط شود. گویی نانوک به خوبی دریافته بود که هرچند او در آینده خواهد مرد، چنانکه دو سال بعد در اثر خونریزی ریه اتفاق افتاد، اما این آگی است که یاد او و قبیله‌اش را تا دنیا دنیاست، زنده نگاه خواهد داشت. او کاملاً به گفته فلاهرتی اعتماد داشت، همان هنگام که او را ترک می‌کرد و می‌گفت: «آدم‌های بی‌شماری در جنوب دور تو و قبیله‌ات را در حال کار و فعالیت خواهند دید.»

 

جستجو
آرشیو تاریخی