موسیقی؛ هنر آن سوی تر (4)
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده
اما صدا، این خوابگرد نجواگر، چه چیز را تکرارمی کند؟ تقلید از چه میکند؟ موسیقی، این زیباترین صدای مصنوع، تقلید و تکرار چیست؟ طبیعت؟! موجودات؟! یا... در موسیقی، تقلید از همه موارد، مشاهده میشود! اما دراین تقلید، چه فهم و تقربی نهفته است؟ چه چیز فهم شده یا میشود و مُقرَّب چه چیزاست؟ اگر صداهای طبیعی و یا پرندگان خوشالحان، تقلید شده، چرا؟ صداهای طبیعی، اکثراً مهیب و رعبانگیزند. رعد و برق و طوفان و... اصوات دلخراش و خوفناکی هستند. به چه کار موسیقی میآیند؟ مگر هنر، برخاسته از زیبایی و پاسخ به حس زیباییدوستی بشر نیست؟ صداهای مهیب و مخوف، چه بهرهای از زیبایی و حامل چه سهمی از آن هستند؟ آیا ترس و رعب، زیباست؟ اصلاً چرا باید تقلید و تکرار شود؟! به غیر از آنها صدای دلنوازی هم در طبیعت وجود دارد که الگوی موسیقی باشد؟! در حیوانات چه؟ چه صدایی در آنها، الگوی موسیقی است؟ آیا میان آنها هم صدای خوشایندی هست که الگوی موسیقی باشد؟! اگر پرندگان را که مرغان خوشالحانی در میانشان هستند، مستثنی کنیم، تقلید از کدامشان رواست؟! اصلاً چرا تقلید کنیم؟ آیا هنر فقط تقلید است؟ و موسیقی؟ بخش عظیمی از وجود آدمی را احساسات فراگرفته و احساس، ادراک عمیقی است که به تعبیر این حقیر، علم حضوری ما را تشکیل میدهد. احساس، درک ملموس از حقایق است و با حس و حواس، متفاوت و از آن متمایز است. حس، وسیله ادراک و روزنه فهم حقایق است و احساس، همان فهم است که ملموس شده است. فهمی است که جزء وجود و در وجود ما است. احساس، همان ادراک است. اما ادراک، منقسم به عقلی، قلبی(شهودی)، حسی، وهمی، خیالی و... است. آن نوع از ادراک که به احساس تعبیر میشود ادراک وجودی است. ادراکی ملموس و در ما. انواع ادراک، فهم از حقایقاند. اما فهم، پی بردن است. رفتن به درون حقایق است! با فهم، به درون حقایق و امور، ورود و نفوذ میشود. پی بردن، نفوذ کردن به امور است و از این طریق، نزدیکی و تقرب به آنها صورت میگیرد ولی احساس، فهمی است که از نفوذ در وجود ما صورت می گیرد. ادراک، فهم ناشی از نفوذ به حقایق و امور و احساس، فهم از نفوذ حقایق و امور به درون ما است. اگر ما چیزی را احساس میکنیم، یعنی آن را در درون خود داریم. مثلاً احساس شادمانی و نشاط! شادمانی، فهم از چیزی است که در درون ما است. ما شادمان را میبینیم و از کنارش عبور میکنیم و اندوه خود را همچنان حمل میکنیم. اما با شادمانی خود، اندوهی در خود نمییابیم. با ورود شادی و نشاط در درون خود، اندوهمان رخت برمیبندد.
دیو چو بیرون رود، فرشته درآید
پس شادی و نشاط یا حزن و اندوه، چیزی نیست که در بیرون وجود خود ادراکش کنیم! اگر شادمان یا اندوهگین هستیم برای آن است که آنها را در خود میبینیم و مییابیم و این ادراک درونی و باطنی ماست. همان که به احساس تعبیر میشود. این احساسات، بخش عظیمی از وجود ما را تشکیل میدهند که در درون و باطن ما وجود دارند، اما حقایقِ غیر آنها، موجوداتی مستقل هستند که غیروابسته به ما وجود دارند و فهم و شناخت آنها راهی است برای ما که بدانیم هستند و وجود دارند. فهم ما از آنها منصرف از وجودشان است. ما چه آنها را ادراک کنیم یا نه، آنها هستند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک... در وجود ما نیستند، بیرون و مستقل از ما هستند. اما احساسات، ادراکاتی در وجود ما هستند، وابسته به ما و از ما جداییناپذیر. هنر، بازتاب این احساسات است. پس بخشی از هنر بازتاب این ادراکات باطنی انسان است که تقلید مستقیم از چیزی نیست! این قسم، همان هنر ناب است که خلاقیت کامل است. خلاقیت کامل، یعنی ابداع و ابتکار و این از هنری که از الگویی تقلید میکند کاملتر است. این نوع هنر، انتقال عالم درون و معرفی آن به بیرون است! اما هنری که الگوی بیرونی دارد و تقلید آن است، خلاقیتش به جهد برای مشابهت و اینهمانی است. خلاقیت در آن، به مشابهتِ بیشتر تشبیه میشود. هر قدر مشابهت، بیشتر باشد، خلاقیت مشهودتر است. درواقع در هنرهایی که الگوی بیرونی دارند، خلاقیت، همان توانایی و مهارت است. خلاق، یعنی ماهر، توانا و این توانایی و مهارت، معادل با خلاقیت و حمل به آن میشود. چطور تقلید، خلاقیت به حساب میآید؟! اینکه برای مشابهت و همانندی با الگو، باید راههایی ابتکار شود تا مشابهت و تقلید، تحقق یابد. مشابهت، در گرو مهارتها و راهکارهایی (تکنیکها) است که با وجود آنها، مشابهت میسور است و آن راهکارها، باید ابتکار و اکتشاف شوند و این یعنی، خلاقیت! پس امکان ندارد که در هنر، عنصر خلاقیت، مشهود نباشد. اصلاً هنر بدون خلاقیت ممکن نیست ولی سطح خلاقیت است که هنر را ناب میکند و هنر ناب، تقلیدی نیست. اظهار وجود و تشعشع درون است.