اضطراب؛ آن ششحرفی پیچیده
پوریا فرجی
کارشناس ارشد روانشناسی عمومی
شش حرف ساده که در کوتاهترین زمان نوشته میشود اما بیان آن سخت دشوار است؛ گفتن درباره آن و همچنین ادراکش، گاه جانکاه است و فراوان دردآور...
وقتی به آن مبتلا باشی گویی روزها و سالها و قرنها و بلکه نسلها از آن فاصله داشتهای اما دقیق که بنگری خواهی یافت که انگار تا حدی با تاروپود بشر عجین بوده است...، از ابتدا شاید به همین علت است که دانشمندان پس از آنکه به قول خودشان علم از پوسته خود خارج شد و شکل دیگری به خود گرفت، بر آن شدند تا بدانند که دقیقاً این ششحرفی عجیب چیست! پس تلاش کردند تا به جهد و تلاش آزمایش و کموزیاد کردن آنچه میدانستند، بیش بدانند که این بسان هیولا که هرچه دشواری زندگی بیش میشود، جانکاهیهای آن افزون میشود، چیست؟
درگذشته که علوم تجربی تا این حد پرسشگر نبود یا اگر هم بود، اینچنین یافتههای آن در جهان علمی پیوسته به هم نبود، این ششحرفی در اقوال و کلمات و مفاهیم مختلف وجود داشت، در رسالات کهن طب تا حتی منظومههای ادبی و داستانهای اساطیری و نقل کارکرد موسیقیهای رزمی در آوردگاههای رزم، گذشتگان بسیار به آن پرداختهاند و در گوشه جهان به فراخور درک و شناختی که از آن حاصل میشد تلاش میکردند تا برای آن راه چارهای پیشه کنند.
این ششحرفی ساده در گویشها و برداشتها و نگاههای مختلف نامهای مختلف به خود گرفته است. از جمله آن را بهنوعی درد مینامند که شامل مجموعهای از منظومه افکار منطقی بههمپیوسته با چهارچوب نسبتاً محکم و رو به تقویت و تکامل علی و معلولی که فرد در چهارچوب فکری خود آن را حلاجی میکند تا به نتیجه برسد، اما هر بار بهجای آنکه به نتیجه برسد به یک بنبست سؤالبرانگیز با انبوهی از ناکامی فکری دچار میشود و باز هم همان چرخه فکری با ماهیت منطق علی و معلولی به جریان میافتد تا افکار را از بنبست تازه که به آن دچار است رهاند؛ اما پیشبینیهای فردی به حدی از تکامل میرسد که فرد گویی این چرخه را بسیار محتمل و قابل پیش بینی میبیند، لذا به نقطهای از تحلیل میرسد که سرانجام با گونهای از ناکامی مواجه میشود!
این ششحرفی پیچیده، اضطراب از دیرهنگامی که بشر عزم کرد تا بر هویت خود مهر شناخت بکوبد و آن را بشناسد، آغاز شد و اساساً ابتلا به این درد، رنج یا هر عنوانی که بر آن نام مینهند، آن زمان فعال میشود که فرد با «توجه» بر ماهیت هویت کنونی خویش در واقعیت، قصد دارد از یک نتیجهگیری متعادل معطوف به آرمانها و آن دوردستهای فکری آگاه شود؛ حال هرقدر این فاصله واقعی-آرمانی طولانیتر باشد، پیچیدگی آن نیز افزون خواهد شد.
آنچه بر این فاصله صحه میگذارد و شکل جدیتر به آن میدهد، تبدیل مکانیسم توجه روی آن، بهنوعی از «تمرکز» است که دقیقاً آن چرخه ذاتاً منطقی-و نه احساسی-علی و معلولی در این نقطه به حد بالایی از کارایی و اثرگذاری خود نزدیک میشود؛ ازاینرو هرقدر بر مکانیسمهای اضطرابی، تمرکز افزایش یابد، میزان ماندگاری و باورپذیری آن -فارغ از ماهیت معیوب یا غیرمعیوب آن- افزایش مییابد؛ افزون بر این نکته، لحظه تثبیت و تقویت ماندگاری باورها در این مرحله است.
پسازآنکه از این رهگذر باورها شکل گرفت، مجموعهای از نگرشها در ذهن فرد پدیدار میشود که قدرت «پیشبینی» فرد از آینده را افزایش میدهد و فرد را مهیای آن تصمیمگیریهای ذاتاً ممزوج با باورها و نگرشهایی میکند که حتی در بسیاری از راهبردهای زندگی فردی و در مراتب بعدی، راهبردهای زندگی اجتماعی او نیز میتواند مؤثر باشد. این راهبردها از آن جنبه که بهصورت یک سلسله چهارچوبهای پشت سر هم در مسیر تصمیمگیری و برنامهریزی در ذهن فرد، خود را بازنمایی و تولید و تثبیت میکند، بهمثابه یک صافی، بسیاری از تصمیمها و برنامههای فرد را تحتالشعاع خود قرار میدهد.
دراین بین آنچه حائزاهمیت است، ذات هویتی این راهبردهاست؛ اگر از ابتدای این مقال تا بدین جا، خط موضوع دوباره مرور و بررسی شود، مراحل و فرایندهایی که شرح و وصف آن رفت، بهطور طبیعی و با یک منطق مشخص و پیشرونده، به شکلِ هر مرحله مکمل مرحله قبل خود، پیش رفته است، اما شروع این جریان از یک کنش اضطرابی آغازشده است. ازآنجا که این کنش، قائم بر رفع یک نیاز مبنی بر دوری از یک اضطراب پایه در ذهن فرد بوده است، لذا چون نیاز از ابتدا فرار و فاصله گرفتن از فشار درد و رنج اضطرابی بوده است، هرچه که از این مسیرِ جریانی حادث میشود، درنهایت دائماً در طول مسیر با یک هویت رفتاری پایه -در اینجا فرار از اضطراب- خود را محک میزند. درواقع اگر فرد در ذهن خود چنین مسیری را طراحی کند و بر مبنای آن راهبرد و برنامهریزی انجام دهد، تمام مسیر به میزان متناوب و شناوری، از آبشخور آن هسته ابتدایی اضطرابی تأثیر میگیرد.
با این وصف، ذکر این واقعیت ضروری میشود که اضطراب نه یک کنش سطحی با اثرگذاری و برطرفسازی سطحی است، بلکه جنبه پایهای و ریشهای روی افکار، باورها، شناختها، «خصوصاً هیجانات» و رفتارها دارد.
در جمعبندی به این نکته پایانی میشود اشاره کرد که به نظر میرسد بسیاری از آلام و دردها و رنجهای امروزی با توجه به پیچیده شدن سبک زندگی در بافت زندگیهای امروزی، از یکپایه و علل ریشهای اضطرابی برخوردار است که شاید این ریشه خود را بهسادگی عیان نکند اما اثرات و بقایای تأثیرگذار آن بر راهبردها و برنامهریزیهای فردی انسانها، قابل رهگیری و شناسایی و شناخت باشد؛ در اکثر مواقع، این راهبردها در سطح فردی باقی نمانده و میزان رشد اثرگذاری خود را بر سطوح اجتماعی و بین فردی، خصوصاً بر جوامع امروزی با اقتضائات زیستی و فکری آن خواهد گذاشت؛ بحرانهای مختل ساز هویتی، خود اثری مجزا بر این رویه مختلِ مضطر خواهد داشت.