ماجراهای خانم آقای او
زنیت است و انحصارطلبی
ریحانه ابراهیم زادگان
شاعر وطنز پرداز
عمق چروک گوشه چشم حاجی به قاعده چاله چولههای زندگی است. نیمچه خم خم راه میرود، معلوم نمیکند حاجی عصا میکشد یا عصا حاجی را...! لخ لخ گیوه میکشد کف کوچه، از دور صدایش میدود دم گوش بانو. بانو ذوقش میشود، آسه میرود دم آینه گره لچک نظم و نسق میدهد، چاروق میاندازد دم پایش، پر میکشد در وا کند برای حاجی.
حاجی سنگین میشنود، لاکن تق تق چاروق بانو با نبضش همساز است... عصا تیرک میکند، راست میایستد تا بانو که در گشود دلش بکشد قربان قد و بالای حاجی برود. خال گوشتی بیخ دماغ حاجی از عمر نصف اهل گذر کهنهتر است! چادرچاقچور بانو یه عمر همین رنگ بوده، زهوار عمرشان در رفته، تر و تازگی از هردو گذشته. نه چهارتا شوید پریشان روی سر تاس حاجی دل میبرد، نه تای کمر و لبهای قیطان و برف زلف بانو شهر آشوب است. آدمشان یک عمر است نو نمیشود، غلط نکنم هرچه هست و ما رویتمان نمیشود پشت و پستوی دلشان پنهان شده. خودشان کهنه میشوند و حال دلشان حاشا و کلا.
ما از این عشق و عاشقیها به عمرمان کم ندیدهایم ها!
زن جماعت در عشق، ذاتاً انحصارطلب است. ماندیم قدیم که زنها ناچار به برتافتن هوو بودند چطور تاب میآوردند و دق نمیکردند. ما خودمان رؤیت کنیم کسی چپ نگاه آقای او انداخته، با همین نخ و سوزن داخل جعبه سوهان حاج محمد و پسران، پلکهایش به هم میدوزیم. خاطرمان باشد کل حسن اواخرعمرش حواس درست و به قاعده نداشت، با خالهای قهوهای حاق سر بیمویش میشد تسبیح انداخت. یک نوبه سلانه سلانه به سمت راه پله میرفت، تعجیل کردیم ناغافل تنه زدیم به پیرمرد، ۹۰ درجه چرخ خورد و کانهو عروسک کوکی تعلل نکرده لاقید به مقصد، عقبه راه را به سمت در رفت، یک لحظه هم مردد نشد مسیر تطور یافته. پریروز، حاج خانوم آمده بود پیمان، گله و شکوا داشت مستأجرشان آرابیرا کرده آمده مهلت اجاره بگیرد، لچکش شل بوده، زلف بیرون ریخته، پیش کل حسن ناز و غمزه ریخته. پیرزن برافروخته متصل غر میزد مردم جلف و ناجور شدهاند. دل نگران بود زن شل حجاب ناغافل دل از شوهرش ببرد... مداقه کردیم توی چشمهایش سبقه پنجاه-شصت سال عشق و عاشقی برق میزد. نشستیم به انگاشتن روزگار شباب کلحسن که زلف پریشان و قد بالا بلندش بند دل حاج خانوم گسیخته بود. چه دلواپسیها از سر گذرانده که عشقش رسیده به این روزگار؛ لابد شیشه عمر عشق به جان کشیده که سر پیری هنوز دلنگران شوهر چروکیده بیحواس قصیرالقامت تندمزاجش است. فیالحال با چه باک و تهوری زهره میکنند به من بگویند نگران آقای او هزارالله اکبر چشمم کف پایش با آن جلال و جبروت و قد و بالا و جذبه نباشم؟ مگر اینکه بعض شما و تعریف از خود نباشد از خوبیت و محاسن و زنیت و استغنا و تمامیت خودمان باشد حیرت کنند چه جای تشویش است، وگرنه از کمال زنیتمان، در عشق از همه انحصارطلبتریم.