در حافظه موقت ذخیره شد...
نان شب در گرو کار روز
همسرش گاهی در بیمارستان اعصاب و روان بستری میشود و داروهایش بسیار گراناند. چند دقیقهای شنونده مشکلاتش شدم. «تقریباً هرکاری در منزل باشد انجام میدهد اما بعضی صاحبخانهها بسیار بیانصاف هستند، از ما کارگران خانگی توقع جابهجایی کمدهای بزرگ سنگین را دارند و من هم برای جلب رضایت آنها ناچار به پذیرش آن هستم. یک بار کمد بزرگی را جابهجا کردم در کشوی بالای کمد باز شد و محکم به سرم خورد و تا چند ساعت سرم گیج میرفت و چشمم دو دو میزد. فردای آن روز به اندازه یک گردو سرم ورم کرد و کبود شد. حال بماند که دیگر دستی برایم نمانده و مهرههای کمرم تق تق صدا میدهد. نمیدانم تا کی میتوانم با این کار نانآور خانه و خانواده سه نفرهمان باشم.
«تا به حال برای کار در کارخانهها اقدام نکردی؟»
«اقدام کردم اما حقوقی که پرداخت میکنند وزارت کاری است و کفاف زندگی مستأجری و سه سرعائله را نمیدهد. اکنون با کار در منازل ماهانه 13 الی 14 میلیون در خوش بینانهترین حالتش درآمد دارم. اما بخش اعظم آن برای اجارهخانه و هزینه دارو درمان همسرم صرف میشود. من و امثال من برای حال زندگی میکنیم و دورنمای آیندهمان سیاه است. نمیدانم در آینده با فرسوده شدن جسمم چگونه میخواهم زندگی کنم. مردم کارگرخانگی زبرو زرنگ میخواهند نه مریض و از کارافتاده!