درباره فیلم «جنگل پرتقال» آرمان خوانساریان

روایتی که در جنگل پرتقال گم شد

محمد قربانی
منتقد سینما

«جنگل پرتقال» ایده‌ خوبی دارد که به دلیل عدم پرداخت مناسب، از دست رفته است. فیلم ماجرای معلم شکست‌خورده‌ای است که به شهری که در آن درس می‌خوانده برمی‌گردد و با خاطرات گذشته‌اش مواجه می‌شود. پرده اول فیلمنامه بد نیست. منش شخصیت، ضعف‌ها و نیازهایش تا حدی مشخص می‌شود و انتظار می‌رود که در پرده دوم و سوم، حوادثی ببینیم که نیازهای شخصیت را پاسخ بگویند و ضعفش را برطرف کنند که البته این انتظار برآورده نمی‌شود.
فیلمنامه «جنگل پرتقال» ضعفی دارد که در اغلب فیلم‌های سالیان اخیر، گریبان فیلم‌های ایرانی را گرفته است؛ اینکه فیلمنامه نمی‌تواند خط اصلی داستان را دنبال کند و مرتب از مسأله اصلی منحرف می‌شود. فیلم ماجرای معلمی را به ما می‌گوید که احتمالاً به دلیل عدم موفقیت در نویسندگی، نه خودش و نه دیگران، از معلمی‌اش راضی نیستند. به این ترتیب این انتظار در تماشاگر ایجاد می‌شود که در ادامه ماجرا، ضعف شخصیت به واسطه سفرش زدوده شود؛ اما عملاً این مسأله در ادامه فراموش می‌شود و قصه عشقی نویسنده در گذشته، جای آن را می‌گیرد. رابطه‌ای که نه ساخته می‌شود و نه اتفاق و دلخوری‌ای که موجب نافرجام ماندنش شده بود، حل می‌شود. فیلمساز خودش هم ناخودآگاه متوجه عدم توانایی فیلمنامه در ساختن یک رابطه عاطفی هست و این مسأله، در جاهایی مثل صحنه قرار، لو می‌رود؛ ملاقاتی که فیلمساز آن را در اکسترم‌لانگ کارگردانی کرده است. دیالوگ‌ها ضعف دیگری هستند که اغلب تکراری و ناکارآمدند؛ با ورود نویسنده به تنکابن، در همصحبتی‌اش با همکلاسی‌ها و استاد، صرفاً اطلاعاتی به تماشاگر درباره گذشته او و همچنین ویژگی‌های اخلاقی‌اش داده می‌شود. چیزهایی که باید در موقعیت نمایشی اتفاق می‌افتاد تا کسل‌کننده نباشد.
طرف دیگر ماجرای عشقی، یعنی همکلاسی دختر نویسنده، دیگر مشکل اساسی فیلمنامه است؛ اینکه او رابطه‌اش با نویسنده را فراموش نکرده و صرفاً وانمود می‌کند که از گذشته چیزی به یاد ندارد، تا یک‌سوم پایانی فیلم از تماشاگر پنهان می‌ماند؛ اینجا کارگردان می‌توانست با نزدیک شدن به کاراکتر زن، در یک لحظه واقعیت را به ما بگوید و فیلمش را به حدس و گمان تماشاگر وانگذارد که این اتفاق هم نیفتاده است.
در انتها هم همه چیز ساده برگزار می‌شود و ماجرایی که تبدیل به یک تروما برای زن شده بود، با هدیه گرفتن یک صفحه موسیقی، حل و فصل می‌شود. صحنه پایانی، شکست فیلمساز را عیان می‌کند؛ جایی که او به نمادبازی می‌افتد. درپایان، وقتی نویسنده در راه بازگشت به تهران است، ابتدا او را در ماشین می‌بینیم که می‌خواهد از راه مسدود شده برگردد، اما ناگهان تصمیم می‌گیرد که راه را باز کند. همین صحنه نشان می‌دهد که فیلمساز در «جنگل پرتقال» ناموفق بوده است؛ چرا که نه می‌تواند ناتوانی معلم در مدرسه را به گذشته پیوند بزند و نه تحول واقعی‌ای در شخصیت اتفاق می‌افتد که به مثابه حل کردن مشکلات و برداشتن موانع از جلوی راه باشد.
صحبت‌های نویسنده با دانشجویان نسل جدید دانشگاه هم چیزی جز شعار و مستقیم‌گویی نیست. حرف‌هایی درباره تفاوت نسل‌ها، ارتباطات دختر و پسری و .... این صحنه‌ها در کنار صحنه اجاره سوئیت و نماهایی از دریا و... همان کلیشه‌هایی هستند که اگر فیلمساز بر ایده و حرف خاصش مسلط نباشد، به سراغ او می‌آیند.
فیلم می‌توانست با روایت داستان بهتر و شخصیت‌پردازی دقیق‌تری، نجات پیدا کند که متأسفانه این اتفاق نیفتاده است.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و یکصد و بیست و سه
 - شماره هشت هزار و یکصد و بیست و سه - ۱۸ بهمن ۱۴۰۱