ماجراهای خانم آقای او
اندر حکایات بوتاکس و جوانی عاریهای
ریحانه ابراهیمزادگان
شاعر و طنزپرداز
عادت داریم هر صباح، یک دل سیر وجناتمان را در آینه ورانداز کنیم از زبردستی کردگار در خلقتمان حیرت کرده وان یکاد و چارقل فوت کنیم جهت دفع شر بدچشم و حسود. لاکن چندصباحی است چند چین دراز و کوتاه به ناصیه بلند و کنج چشم رویت کرده در این ماسماسک وامانده پیجو شدیم ملتفتمان شد خطوط پنجه کلاغی است.
نوه حاج مالک فرشفروش از فرنگ آمد کل گذر حرف افتاد سوزن میزند کانهو اتو پرس، پیشانی صاف و مطهر شده، آدم 10 سال جوان میشود. از شما چه پنهان وسوسه شدیم ناصیه به سوزن نوه حاج آقا بسپاریم؛ لاکن اندکی خوفمان شد گشتیم چند و چونش از این ماسماسک وامانده پیجو شویم ترسمان بیفتد.
گویا اطبای علوم آرا پیرا، یک دارویی به خیک سوزن میبندند، بوتاکس نام؛ میدود زیر پوست، عضلات چروکیده فلج کرده، توان قر و قمیش ستانده، صاف میایستد. اینطور که پیجو شدیم و پیداست بوتاکس سن و سال دارد. همچین که سی سالگی گذشت به قول امروزیها نوبه بوتاکسمان میرسد. هر جا چین افتاد چند مثقال بوتاکس زیر پوست چپانده به خیال خودشان ارقام سجل و سن و سال به ضرب و زور سوزن، دستکاری میکنند.
ملتفتمان شد جدیداً نسوان آکتور سینما، هرچه سن و سالدار شده به سبب همین بوتاکس ورپریده سیمایشان جوانتر میشود، لاکن هرچه مداقه میکنی، به هر رل و تیپی، پوکرفیس زل میزنند حاق دوربین، نه گریهشان معلوم است نه خندهشان!
بخت برگشتهها قاطبه صورتشان به لطف بوتاکس فلج و اکتشان زیرپوستی است.
عدهای پیری به مذاقشان خوش نیامده به محض ابتلا به هر مستمسکی مانع بروزاتش میشوند. سابق بر این منتهای فعل و کردار مردم به جهت رفع علائم پیری، حنا گذاشتن بیخ ریشه گیس سفید بود لاکن حکایت بکش خوشگلم کن امروزه، به همین بوتاکس خلاصه نشده هر دم از این باغ بری میرسد. هفتاد ساله میروند مشاطه، به ترفند گریم و کانتور و هزار حیله و شعبده، سیساله خروج میکنند؛ بینی و بینکم اینطور که مستحضر شدیم هنگفت خرج میکنند به جهت دوساعت، موقتاً جوان به نظر آمدن.
همین بوتاکس و قسعلیهذا که حکایاتش خرد خرد به سمعمان رسید هم آنچنان دوام دار نبوده و کم از رنگ و لعاب مشاطه ندارد. همچین که به دامش میفتی، کانهو افیون و هکذا، امکان استخلاص نداری. تلذذش کوتاه و درد و مرضش بیشمار است.
بوتاکس میکنند، سنه به سنه تمدیدش میکنند. شقیقه لیفت میکنند چین غبغب میماند. پوست غبغب میکشند، خط لبخند میماند. خط لبخند معدوم میکنند، افتادگی پلک میماند. القصه هی میکشند و میبرند و تا میآیند یک نفسی بکشند از تظاهر به جوانی و جمال عاریه کیفور شوند مکرراً نوبه تمدید میرسد. آدمیزاد جوان باشد از این آمد و شدها فرتوت میشود، خودش عامل فرسایش و کهولت سن است.
به ظن ما که صاحبنظریم و از زیبایی سردرآورده سلایقمان محترم و موجه است هر سن و سالی زیبایی علیحده خود داشته و محل توجه است. اگر بناست پیر و جوان به گیس یکرنگ و هیبت یک شکل ظاهر شوند، برق گیس نقرهای و محاسن جو گندمی از خاطرمان میرود. هر فقره چین و چروکی که کنج سرو صورتمان مینشیند از یک کوه تجربه و خاطره غم و شادی حکایت دارد، حیف نیست برداریم خاطرهها زایل کرده جوانی کذایی عاریه کنیم؟
از شما چه پنهان مداقه کرده دیدیم بوتاکس به ما کارگر نیست. به سبب شرم و نجابتمان یک غرور زنانهای بر ما عارض است، زبانمان به گله شکوا پیش آقای او نمیچرخد، همین عضلات فرخورده چشم و ناصیه، فریضه بروز احوالمان به عهده دارند، به سبب اینکه غرغرو نباشیم، بنای اخم وتخم میگذاریم آقای او خودش ملتفت میشود دردمان چیست، چه مرضی است صورتمان فلج کنیم؟ عضله فدای سرمان، زبان ایما اشارهمان فلج میشود. القصه ماندیم گول وعده 10 سال جوانتر شدن به سبب بوتاکس بخوریم و غر بزنیم یا بگذاریم وجناتمان چینوشکن دار مانده همان مغرور جذاب همیشگی بمانیم.