مرگ تالاب بینالمللی در فراق زایندهرود
«گاوخونی» هیچ کفشی را خیس نمیکند
ایران واشقانی فراهانی
خبرنگار
شرح غربت تالاب گاوخونی، حکایت چشمانتظاری است که دستهایش پر از بیهودگی جستوجوهاست. روح تبعیدیاش بیقرار و بیمقصد از هر کاهی، کوهی میسازد و از هر نسیمی، توفانی به پا میکند.
شرح غربت تالاب بینالمللی گاوخونی، به جزیرهای میماند که با دریا قهر است. به دستهایی پرالتماس میماند که بر ضریح آرزوهایش خشکیدهاند.
رؤیاهای او و نیزارهای خیالش سالهای دور در چشمان کوه سیاه به قصه نشسته بود. اما مدتهاست کوه سیاه هم از غصه تشنگی ساکنانش و هجرت بیبازگشت مسافران همیشگی صحرا به غم نشسته است.
رودخانه زایندهرود برخلاف همه رودخانهها بهجای پیوستن به دریا در ناحیه کویری تالاب گاوخونی، در دامنه سیاه کوه از حرکت باز میایستد. تالاب گاوخونی که مقصد نهایی سفر پر پیچ و خم زایندهرود است، 47 هزار کیلومترمربع مساحت دارد و بخش ناچیزی از حاشیه شرقی آن در استان یزد واقع شده است. این تالاب در سال 54 در کنوانسیون جهانی تالابها ثبت جهانی شده است. گاوخونی در پایینترین سطح زایندهرود و ارتفاع آب در آن در سال 1372 حدود 1.5 (یک متر و نیم) متر مکعب بوده اما به گفته حشمتالله انتخابی پژوهشگر محیط زیست اصفهان، تلخی این ماجرا اینجاست که حالا حتی کفشهایمان هم خیس نمیشود.
کانون جدید گرد و غبار
انتخابی، در محل نصب تابلوی «تالاب بینالمللی گاوخونی» میایستد و با تأسف میگوید: تالاب گاوخونی بجز پساب در دو سال گذشته تخصیصی از خروجی زاینده رود نداشته است. در حداقل شرایط 170 میلیون مترمکعب حقابه زایندهرود است که باید در انتهای مسیر، بخشی از آن به گاوخونی برسد. اما از سال 86 تا امروز، این حقابه تعلق نیافته و آب برای شرب و صنعت به سختی تأمین شده است. از دو سال قبل هیچ آبی به گاوخونی نرسیده و فقط ترکیب پساب خروجی تصفیه خانه فاضلاب شهری اصفهان و زهکشهای حوزه در حد 200 تا 300 لیتر در ثانیه بوده که با هم ترکیب شده و به گاوخونی رسیدهاند و به همان سرعت تبخیر و محو شدهاند. تالاب در حال حاضر کمتر از یکهزارم [حجم واقعی خود] دارای آب است. اینجا که تابلو در زمین فرو خشکیده نصب شده، محل ورود زایندهرود است. از اینجا تا 25 کیلومتر پایینتر به همین تلخی، خشک است و برهوت.
وی با بیان اینکه ۹۸ درصد تالاب گاوخونی خشک شده، از هراس فراگیری گفت که بیم آن میرود تا این تالاب به کانون گرد و غبار مبدل شود.
واژهای که پژوهشگر محیط زیست اصفهان درخور این پساب میداند، این است که این عملاً زهرآبه است. چرا که پس از پخش و تبخیر در تالاب، باقیماندهاش بر سطح دشت حاوی انواع سموم خطرناک و فلزات سنگین است و با وزش باد و توفان، به اصفهان و تهران هم میرسد.
نگاه او به کشتی فروشکستهای میماند که میداند فرصت زیادی برای نجات این عرشه صدپاره ندارد. به نخستین بند که چند لکلک راه گم کرده نشسته بودند، نگاه میدوزد: اینجا نه فقط یک زیستگاه که ایستگاه پرندگان مهاجر هم بوده است. گلههای بزرگ اردک کله سبز، مرغابیهای کوچک سیاه رنگ در گلههای چند ده هزارتایی و لکلکها میآمدند و در پی آنها، روباه و حیوانات شکارچی راه تالاب را در پیش میگرفتند. زیستگاه انواع گونههای گیاهی متنوع و حیاتوحش بوده است و هنوز هم تحت حمایت محیط زیست قرار دارد. نه تنها پرندگان مهاجر که پرندگان دائمی هم بر این دشت فرود میآمدند. بخشهای زیادی از این تالاب را نیزارهای در هم تنیده و سرسبز پوشانده بود و پرندگان تخمگذاری و به حیاتشان ادامه میدادند. اما حالا گیاهان حاشیه تالاب خشک شدهاند و پوشش گیاهی از بین رفته است. از این اکوسیستم اثری نمانده است. گویی دیو شب همه را با خود برده است.
افسانههای محلی نیز در این میان فراموش نشدهاند و به گفته این پژوهشگر در برخی داستانهای کهن و روایتهای محلی میگویند در قدیم افراد زیادی به دنبال گورخر به تالاب زدهاند و ناپدید یا بلعیده شدهاند. اما صحت آن مورد تردید است چون شکارچیها در این محل فقط به دنبال اردک میرفتند. یا اینکه در مورد گاوخونی گفته میشود حضرت سلیمان در مسیر به منطقهای خرم میرسد که به آصف وزیرش میگوید جای خوبی است، فرود آییم. آصف به دیوی به نام گاوخونی اشاره میکند و او با یک نفس، آب را فرو میکشد. زمین آماده فرود شده و اسم گاوخونی بر این دشت ماندگار میشود.
کبوترخانههای دیدنی و آثار باستانی ماندگار که نشان از هوش و دانش نیاکان است، در نزدیکی تالاب خودنمایی میکند. در منطقه کف رود آثار 2 تا 6 هزار ساله تاریخی دیده میشود و مطالعات باستان شناسی در سال گذشته در دو مرحله بر این منطقه انجام شده است. اما نیرویی که در نزدیکترین شهر به این تالاب پر رمز و راز، مسافر را بیاراده متوقف میکند شاید در زنان سفیدپوش «ورزنه» و [بُن] گویش زرتشتی آنان نهفته است؛ یا پلی که در دوره سلجوقیان به همت مردی ساخته شد که در راه سفر حج، وقتی میبیند مردم روستا برای عبور ناچار به آب میزنند، فریضهاش را رها میکند. با کمک اهالی پلی با 7 چشمه میسازد و تا بازگشت همسفرانش، پل به اتمام میرسد. مردی که دلش پای رفتن نداشت و پای معاملهای پرسود با خدای خود، خوش مینشیند تا در حریم سبز بندگی، به خلق درمانده خدمت کند.
کویرگردی در گاوخونی
حشمتالله انتخابی به غم نهان و گلایههای آشکار مردم روستاهای مسیر گاوخونی که میرسد، بیحرف از خم این کوچه نمیگذرد و به کبوترخانهها اشاره میکند: میراث فرهنگی اصفهان میراث منطقهای نیست، بلکه سند تمدن اسلامی در کل جهان و کشورها است. اندک گردشگری در شرق اصفهان بخاطر تپههای ماسهای است، نه گاوخونی. آثار تاریخی و مردمشناسی هم از رونق افتاده است. سکنه روستاها کمکم ترک دیار کردهاند و این مناطق مسکونی در حال خالی شدن است. چند سال پیش مردم ورزنه رفتند و کم کم افاغنه جایگزین آنها شدند. اما حالا که کار کشاورزی از رونق افتاده است، زندگی و ماندن آنها هم در این دیار توجیهی ندارد.
میگویند باران همدردی آسمان است، با یک دل گرفته. دل مردم این دیار از فرط غصه و اضطراب، ترک خورده است و همدردی میخواهد. صدای این فعال محیط زیست آشکارا میلرزد، وقتی میگوید: این تالاب خشکیده مایه سرافکندگی است. صدای تشنگی و مرگ گاوخونی را به گوش همگان برسانید.
یکی از باارزشترین اکوسیستمهای کشور در فلات مرکزی ایران، تالاب گاوخونی بود که بخاطر ثروت گونههای گیاهی و جانوری مانند گوهری در کویر مرکزی ایران میدرخشید و فخر میفروخت. اما حالا بهواسطه خشکسالیها و متوقف شدن جریان زایندهرود، یکی از کانونهای اصلی ریزگرد در منطقه مرکزی ایران شده است.
حبیبالله میرزایی کارشناس آب منطقهای شهر اصفهان که سالها مطالعه و بررسی در این حوزه داشته است نیز میگوید: آب شرب اصفهان بزرگ از منطقه چم آسمان به شهر اصفهان، 60 شهر و هزار روستا میرسد. بارگذاری بیش از حد مصارف آبی در بالادست حوضه آبریز زایندهرود، رمق را از رودخانه خسته گرفته است. به دلیل اینکه مصارف آب شرب و کشاورزی در بالادست افزایش پیدا کرده است، سهم یا حقابهای به محیط زیست تعلق نگرفته و منجر به زندگی خالی از حیات شده است.
تالاب گاوخونی در حالی هنوز چشم براه زایندهرود مانده است که نمیداند این رود پرشور به اصفهان که رسیده، نفسش به شماره افتاده است. نمیخواهد تسلیم مرگ شود. میایستد تا شاید جان تازهای بگیرد. حتی نغمههای پل خواجو، درد عمیقی که در چشمان این رودخانه پیر نهفته است را درمان نمیکند.
اصفهانیها میگویند آب زایندهرود به سی و سه پل که میرسد، مردم شهر بیدار میشوند. پل خواجو پر میشود از آواز. انگار سرود زندگی نواخته میشود. هنر میبارد و ترانه.
زایندهرود، قلب تپنده اصفهان است و کوه سیاه، چشمان تالاب گاوخونی است. مبادا این قلب از تپش بیفتد و چشمان سیاه این چشم براه، به خون بنشیند.