در حافظه موقت ذخیره شد...
ابراهیم حاتمیکیا در برنامه «ملک سلیمان» مطرح کرد
حیدر ذبیحی چگونه شبیه حاج قاسم شد؟
حیدر ذبیحی را تعمداً شبیه حاج قاسم گریم کردیم
او در پاسخ به سؤالی درباره اینکه چرا گریم حیدر ذبیحی در بادیگارد شبیه به شهید سلیمانی بوده است، گفت: آشکارا عکس سردار سلیمانی را پیشِروی خود گذاشتیم تا شبیه به ایشان بشود تا گریمور من براساس همین تصویر کار کند، میخواستم یکطوری ارادتم را نسبت به شخصیت ایشان نشان بدهم، البته بحث فرامتنی و همانی کردن است. او شخصیتی است که مدافع این نظام است و با تمام قوا میجنگد، البته دقت داشته باشید که شهید سلیمانی فراتر از نقش حیدر ذبیحی است، اما دوست داشتم تا حدی به او نزدیک شوم. در دیدارمان متوجه شدم که ایشان این فیلم را پسندیده و محبت کرد و ما را دعوت کرد به دفترشان، یعنی پذیرفت که به دفترش برویم، در آنجا موضوع فیلم بهوقت شام را مطرح کردم، البته آن زمان میخواستم تحقیق کنم، از ایشان خواستم که مرا راه بدهند تا تحقیق کنم، شاکی میشدم که «چرا مرا راه نمیدهید درحالی که وظیفه دارم مطلع باشم تا بتوانم کاری کنم؟»، یادم میآید که التماس کردم و با لحنی صریح اعتراض کردم اما ایشان با تحمل صحبتهایم را گوش کردند. به این موضوع اعتراض کردم که «چرا هرچقدر التماس میکنم و به هر دری میزنم تا راهی باز شود، کسی استقبال نمیکند؟»
حاتمیکیا در پاسخ به سؤال دیگری درباره اینکه آیا تا پیش از این میتوانسته به سوریه برود یا خیر، گفت: بههرحال همکاران ما در سوریه بودند، اما ما چون اسم و نامی داشتیم سروصدای ما بیشتر است و به همین دلیل احتیاط میکردند، با این حال ایشان اجازه داد و یکی از بزرگترین افرادش را که آدم مؤثری در منطقه بود پیش من گذاشت و او شخصیت خیلی بزرگی در منطقه بود. هرجا میرفتم میفهمیدم چقدر جایگاه بزرگی دارد و او شروع کرد از مبنای شکلگیری سوریه گفت و لحظه به لحظه تا تدمر و جاهای دیگر تا خود حلب را به من نشان داد. اتفاقی که باعث شد تکان بخورم و نفسم باز شود این بود که یکباره دیدم بچههایی که تا قبل از این میشناختم و جز در فیلمهای روایت فتح ندیده بودم، اینجا هستند، انگار زمان پس و پیش شده است و من دارم اینها را میبینم، ادبیاتشان همان بود و زبر و زرنگتر شده بودند، همین موضوع نفس مرا باز کرد و فهمیدم که هنوز اینها هستند و راه بسته نشده است، خروجی این اتفاق، فیلم بهوقت شام بود.
این کارگردان و فیلمساز درباره اینکه آیا حاج قاسم ورودی به فیلم «بهوقت شام» داشته است یا خیر، گفت: وقتی فیلم آماده شد، قلبم توی دهنم میآمد. حاج قاسم در حال آمدن به دفتر بود تا فیلم را ببیند و من استرس داشتم. درست است که فیلم درباره حاج قاسم نبود و درباره نیروهای محور مقاومت بود اما بههرحال استرس داشتم. فیلم را برای ایشان گذاشتم و دیدند و وقتی فیلم تمام شد، چشمهای اشکآلودش را دیدم، واکنشش را به خودم دیدم و در آن راهرو دست مرا گرفت تا به جایی برویم که مصاحبهای داشته باشند، واقعاً در آن زمان نفسم باز شد. فیلم «بهوقت شام» در برابر آن چیزی که آنها انجام میدادند واقعاً کوچک بود. اعتقاد من این است که واقعاً نمیتوانیم خیلی چیزها را بگوییم، مطمئنم که حاج قاسم کوهی از این مسائل را داشت و با خود برد.
سینما نمیخواست وارد بحث سوریه و مدافعان حرم شود
او با اشاره به هدایایی که پس از ساخت فیلم بهوقت شام گرفته است، گفت: من سر هیچ فیلمی هیچ هدیهای از خانواده شهدا به این شکل نگرفته بودم که سر فیلم «بهوقت شام» گرفتم. هدیههای آنان را در خانه دارم؛ یکی چفیه داده است، یکی انگشتر داده است و.... علاوهبراین، واقعیت این است که سینما نمیخواست وارد این بحث بشود. من دوستان خیرخواهی داشتم که توصیه میکردند وارد این بحث نشوم، اکنون کاملاً آشکار شده است که داعش چه میکند؛ در شیراز چه کرد و...، آقا گفت که بچهها باید بروند درباره این موضوع بسازند، باید از این موضوعات گفت.
حاتمیکیا با اشاره به نامهای که حاج قاسم برایش در سال 1393 و برای ساخت فیلم «چ» نوشته است، گفت: من فقط نامه را دیدم و خیلی هم زیبا بود. آن زمان بهدلیل اینکه فیلم «چ» در جشنواره مهجور مانده بود، واقعاً ناراحت بودم، بحث من سیمرغ نبود، بحث من سر این بود که چرا به این موضوعات و مسائل توجه نمیشود. دقت داشته باشید که کسی مثل حاج قاسم اینقدر بزرگ است و با عظمت، که هرچه از این ناملایمات به او وارد کنید، باز هم بزرگ میشود اما من کوچکم و ظرفم نیز کوچک است، از این اتفاقات ناراحت میشوم، خجالت میکشم که حاج قاسم به من یادآوری میکند که به این سیمرغها فکر نکنم، کاش سینما بتواند بیش از اینها وارد این موضوعات شود. وقتی من میدیدم که مرا میزنند، معنایش این است که «جوانی که میخواهی فیلم بسازی، سراغ این موضوعات نرو که اینها گفتنی نیست.»
وی ادامه داد: باید بگویم که فیلم موسی را به این دلیل قبول کردم که حاج قاسم را دیدم، شاید ربطی نداشته باشد. من بعد از شهادت ایشان در منطقه تحقیق میکردم تا ایشان را دقیقتر بشناسم. اگر در آن تحقیقات، حاج قاسم را نمیشناختم، جلو نمیرفتم، در حقیقت، اینقدر سختی، مشکلات و ناگفتهها دارد که اگر حاج قاسم را ندیده بودم قبول نمیکردم، با این حال، چون با شخصیت ایشان و بخشی دیگر در تحقیقاتم با ایشان مأنوس شده بودم، گفتم قبول است. او کسی است که در طوفانها پیش میرود، در جاهایی که ابهام محض است و چشم چشم را نمیبیند، پیش میرود. او یک سیگنال میبیند و براساس همان پیش میرود، از یکسو با رهبری ارتباط نزدیک دارد و از سویی دیگر میبیند کسانی که تحت امر او هستند و یارانش، شهید میشوند، اما به فرزندانشان سر میزند، این نکته خیلی ظریفی است.
از رهبری خواستم در کنار حاج قاسم بایستم
وی همچنین ماجرای درخواست از رهبری برای همراهی با حاج قاسم را مطرح کرد و گفت: مشخصاً به آقا گفتم که «آیا امکان دارد به ایشان بگویید اجازه بدهد در کنارش بایستم.»، ایشان هم فرمود: «این حاج قاسم است دیگر، به کسی راه نمیدهد!» البته من سختیها و شرایط را میفهمیدم، شاید آن ظرفیت را در من نمیدید که بتوانم خیلی از چیزها را ببینم، اگر آن ظرفیت را میدید، شاید به من اجازه میداد.
این کارگردان اضافه کرد: چیزی که شخصیت حاج قاسم را برای من جذاب میکند، کاریزمایی است که بین مردم و بچهها داشت و همین موضوع او را متفاوت میکرد. وقتی با تأمل به حرفهای شما گوش میدهد و میدانید که جایگاهش خیلی بزرگ است، ماجرا متفاوت میشود. شاید دو شخصیت است که وقتی در برابرشان قرار میگیرم دستم میلرزد، یکی رهبری است که وقتی در برابرشان قرار میگیرم، نمیدانم چه حرفی بزنم و دیگری شهید سلیمانی است. او شخصیتی است که بحثهای ذهنی مرا باز میکرد. روزی که وارد این حرفه شدم با خود گفتم که «بهغیر از بچههای جنگ نمیخواهم چیزی بگویم.» حتی بعداً این حرف را در سر من زدند، فقط یک فیلم بود که سراغش رفتم و خارج از این موضوع بود و آن هم فیلم دعوت بود که یک بحث قرآنی دارد، بهغیر از آن فیلم، همه فیلمهای من به نسل بچههای آرمانگرای جنگ برمیگردد.
او با تأکید بر اینکه شهید سلیمانی از همه جهت یک نیروی استراتژیک برای کل کشور است، گفت: اگر کسی او را فقط در قامت یک ژنرال نظامی ببیند، واقعاً او را کوچک کرده است، علاوهبر این به مکتب او دقت کنید. آن چیزی که بدان عمل میکند از یک ریشه بسیار مهم است. میبینید که او در هواپیما مینشیند و رمان غربی میخواند. از سویی دیگر، او با نیروهایی عجیب و غریب کار میکند، درست است که همه زیر چتر مقاومت هستند، اما این نیروها با همدیگر تفاوتهای زیادی دارند، او مثل یک شمع میسوخت تا این نیروها را به یکدیگر وصل کند. با شخصیتی مواجهیم که از ابعاد مختلف میتوان او را دید؛ شیک چرخیدن او، تر و تمیز راهرفتنش و شکیل راهرفتنش برای من مسأله بود و میدیدم که این خصوصیات را دارد، خشم او یک مسأله دیگر بود. حاج قاسم خیلی جدی بود، اما همین آدم در برابر رهبری رئوف میشود، همچنین مرگآگاه بود. او در جلساتش برنامههای آینده را میداد و میگفت هر کس چهکار بکند. او شاگرد مخلص و مسلمان بود، نمیخواهم [عرصه کارِ] او را به شیعه تقلیل بدهم، چرا که اهلسنت نیز کنار او کار میکردند.