ساختمان انتظار

پنجره خاطرات

طاهره راهی
خبرنگار
داستان یک محله باکلاس
کیانپارس برای ما جنوبی‌های همنشین نفت و گاز، یعنی انتهای کلاس! محله‌ای پر از خانه‌های ویلایی با همان گل‌های کاغذی صورتی و ساکنینی که اغلبشان کارمند شرکت نفت بودند، آن هم کارمندهای گِرید بالای شرکت نفت. برای من و بسیاری دیگر از همسایگان اهواز که آن شهر را کم و بیش می‌شناسیم، محله کیانپارس یک محله اعیان‌نشین در اهواز است. شاید به همین دلیل بود که با دیدن عنوان «ساختمان کیانپارس» ذهنم ناخودآگاه به آن محله اهواز کشیده شد.
کتاب «ساختمان کیانپارس» روایت افراد مختلف است، روایتی که می‌تواند سندی برای تاریخ اجتماعی و فرهنگی در دوره‌ای خاص باشد. روایت همسران فرماندهان جنگ و زندگی در دوران جنگ و شهری جنگی. زنانی که عشق را بر هر چیزی ترجیح داده‌ و زیست مجاهدانه در کنار همسر و زیر بمب را به زندگی راحت و بی‌دغدغه ترجیح داده‌اند. همسران فرماندهان کرمانی که می‌توانستند در شهری امن و دور از حوادث جنگی روزگار بگذرانند، اما به اهواز آمدند، در ساختمانی در محله کیانپارس ساکن شده و صبورانه ماندند. «زمستان 1365 به کیانپارس رفتیم. عملیات کربلای 5 شروع شده بود. چند ماه بود محمدرضا در منطقه بود و به کرمان نیامده بود. خبر دادم من هم می‌خواهم به اهواز بیایم و اجازه‌اش را ازش گرفتم؛ گرچه خیلی موافق نبود. از خانم‌هایی که به کیانپارس رفته بودند، سؤال کردم چه چیزهایی با خودم بیاورم؟ گفتند فقط وسایل شخصی. فرش و پتو و لحاف و این‌ چیزها لازم نیست».
یک روایت زنانه در دل جنگی مردانه
این کتاب، روایت سال‌های 1364 تا 1367 زنانی است که قسمتی از جوانی خود را در ساختمان کیانپارس زیسته‌اند. سال‌های زیادی از آن زمان گذشته و آنها در سال‌های پس از جنگ، نقش‌های زیادی را زیسته‌اند؛ همسر شهید، همسر جانباز، همسر آزاده، همسر فرمانده، همسر نماینده مجلس یا همسر یک کاسب گمنام. آنها در همه این سال‌ها همواره همسر و مادر بوده‌اند و خاطراتش را در پستوی ذهن‌شان حفظ کرده‌ بودند، اما زهرا حیدری، پس از این همه سال پای صحبت آنان نشسته و خاطراتشان را رو کرده است.
او زنانی را روایت می‌کند که قسمت شیرینی از زندگی و وجودشان را در اهواز و ساختمان کیانپارس جا گذاشته و آرزو می‌کنند: «کاش آن روزها برگردد» زنانی که لحظات خوش آن روزها را حسرت‌آمیز با مخاطب قسمت می‌کنند و خواننده را با خود به آن روزهای تلخ و شیرین می‌کشانند: «در کیانپارس یکی از چیزهایی که ما زن‌ها را خیلی آزار می‌داد، این بود که وقت عملیات، هیچ خبری از همسران‌مان نداشتیم....... با همه اینها، از خدا پنهان نیست که هیچ‌یک ته ‌دل‌مان دوست نداشتیم همسرمان در آن آمبولانس باشد. اسمش خودخواهی نبود؛ ذات آن وضعیت بود. ما همگی تقریباً اول راه مشترک بودیم.»
حیدری 25 روایت کوتاه و بلند را از چندین و چند مصاحبه با بانوانی که مدتی را ساکن ساختمان کیانپارس بوده‌اند، در این کتاب به رشته تحریر درآورده و هر روایت را مستقل درنظر گرفته است. او برای استناد بیشتر صحبت‌ راویان، تصاویری که در روایت‌هایشان به آنها اشاره کرده‌اند، در انتهای کتاب و در فصلی مجزا آورده است. اگرچه بهتر بود تصاویر مربوط به هر روایت، در انتهای همان روایت گذاشته می‌شد.
در خاک اهواز، از تمام ایران
در این کتاب، گذشته راویان قبل از حضور در اهواز نیز نوشته شده و به روایت زندگی آنها در کیانپارس افزوده شده است، زنانی که بجز چند مورد، باقی اهل کرمان هستند؛ در روایت‌هایشان به چگونگی زندگی مردم کرمان از دهه‌های 40 تا 60 نیز اشاره کرده‌اند و از این منظر، این کتاب بازتابی از شرایط فرهنگی و زیست مردم کرمان است.
از هر دریچه‌ای به جنگ هشت ساله نگاه کنیم، جنگ ما تفاوت‌های بسیاری با دیگر جنگ‌ها دارد، نمونه‌اش همین زندگی در شرایط جنگی که هر زنی تاب و تحمل آن را ندارد. اینکه صبح با یک لبخند   از همسر جوانت جدا شوی و منتظر بمانی برای رسیدن خبری از سالم بودن، شهادت، جانبازی و یا اسارت او، انتظاری که از هرکسی ساخته نیست: «دوست داشتیم وقتی همسران‌مان از خط برمی‌گشتند، خوش‌پوش باشیم. جنگ، قسمتی از زندگی ما بود؛ احساسات، بخش
 دیگر.»
روایت‌ها را که می‌خوانی گویی مقابل تک‌تک راویان نشسته‌ای و با کماچو و چای، چشم به لب‌های ترک‌خورده و خسته‌ای‌ داری که هر لحظه گنجشک کوچک انتظارشان بر لب پنجره خاطرات نشسته است: «32 سال از پایان جنگ گذشته و حالا حاج حسین که در کرمان دستی در کشاورزی دارد، گاه که با کفش‌های گِلی و خاکی به خانه برمی‌گردد، لب پله می‌نشینم و کفش‌هایش را پاک می‌کنم و خانم حاجبی را به یاد می‌آورم که روزی در کیانپارس، پوتین‌های شهید حاجبی را با حالتی عرفانی و خاضعانه پاک می‌کرد. دل‌خوشی‌های زندگی کم نیست.»

در یکی دو دهه گذشته و در خاطرات جنگ، صدای زنان به‌عنوان بخشی از تاریخ و حافظه غیرنظامی جنگ، مجال بیشتری برای ثبت یافته است. قسمتی از آن مربوط به زنانی است که در جنگ حضور داشته‌اند، آنها که در جنگ به‌عنوان خبرنگار، عکاس، پرستار، نیروهای خدماتی پشت جبهه و... بوده‌اند. قسمت دیگر زنانی هستند که با واسطه به جنگ مربوط هستند و خاطرات‌شان به‌عنوان همسر و مادر شهدا یا فرماندهان ثبت شده است. در هر دو  این روایت‌ها، نقطه مشترکی وجود دارد؛ اینکه اغلب روایت‌شان با اشاره به جزئیات و جلوه‌های انسانی جنگ، متفاوت از روایت‌های رسمی جنگ است و از این‌رو گاه شنیدنی‌تر است و البته به‌دلیل توصیف همین جزئیات زیست در دوران جنگ، خواننده‌ها را بیشتر به خود جذب می‌کنند. گاهی عنوان یک مطلب یا کتاب، برای آدمی تداعی کننده دورانی از زندگی اوست، برای من هم نام یک کتاب، یادآور خاطرات گذشته بود. کتابی با عنوان کیانپارس. به احتمال زیاد شمایی که این یادداشت را می‌خوانی، در ابتدا با دیدن عنوان کتاب، آن را یک اسم معمولی چون باقی کتاب‌ها بدانی؛ اما همین عنوان به ظاهر ساده برای ما جنوبی‌های نزدیک اهواز، پر از خاطره است، محله‌ای در غرب اهواز و به موازات کارون.