فرشته پناهی
شاعر
کرده هی فرت و فرت ما را رنگ!
پیش خود فکر کرده هست زرنگ
داغ کرده است تختِ پیشانیش!
جای مهری به قدر یک فرسنگ
ظاهراً در گروه ما بوده
با همه داشته ولی سر جنگ
با سگ زرد و روبه مکار
داشته ارتباط تنگاتنگ
در زمین تبادل کشور
نو به نو میزده مدام کلنگ
بوده یک پای او در ایران و
پای دیگر اسیر شهر فرنگ
تا که شد نوحهخوان او سگ زرد
تابلو شد شغالیش چه قشنگ!
بیوجودی که بی وجودش بود
اجنبی کلِ کار و بارش لنگ
ناگهان بین تور گیر افتاد
کرد مغزش شبیه ماهی هنگ
چون نزَد دور از مسیر غلط
سر او را زدیم سخت به سنگ