بسوز و بساز

صامره حبیبی
شاعر
با اروپا بکن مدارا، چوب!
از خودت می‌کنم تمنا، چوب!
 
از تو یارانه‌ای به ما نرسید
شده‌ای مثل یک معما، چوب!
 
تو کجایی تو را بسوزانم
خانه‌ام دعوتی، بفرما، چوب!
 
در اروپا تو لاکچری هستی
سر خود را بگیر بالا، چوب!
 
توی ایران ولی تو دربندی
هستی آزاد و لارج اینجا، چوب!
 
دل ایرانیان بسوزد که
با تو داریم قصد لالا، چوب!
 
در خطر بود آبروی غرب
با تو شد این تمدن احیا، چوب!
 
غرب باید مقاله بنویسد
در مزایای تو دریغا، چوب!
 
ما مدرنیته را کچل کردیم
پس بسوز و بساز با ما، چوب!
 
ما اروپاییان که در باغیم
در امانیم از بلایا، چوب!
 
صندلی‌های پارک را بردند
بنشینند دور گرما، چوب!
 
خوب، دیگر بسوز می‌ترسم
که بمیرم ز سوز سرما، چوب!
 
و خدا گاز را نیامرزد
که نیفتاد دست ماها، چوب!
 
به خدا بی‌صداست چوب خدا
چقدر می‌خورد اروپا، چوب!