شهر فرنگ

مینا گودرزی
شاعر
این روزها جهان پُرِ راز نهانی است
دنیا شبیه قیمت اجناس؛ آنی است
 
اشیا با زبان رسا حرف می‌زنند
با هر کسی که طالب کشف معانی است
 
کفش و برنج و مَسکن و پوشاک، یکصدا
گفتند: فصل مشترک ما گرانی است!
 
هر کس به شیوه‌ای‌ست گرفتار در جهان
عالم شبیه یک ورق امتحانی است
 
مسئول، فی‌المثل که شده ذوب در وطن؛
یکجا نشسته! اسوه‌ای از جانفشانی است
 
این سخت نیست؟ بچه مسئول طفلکی؛
توی فرنگ در پِی خوش‌نگذرانی است
 
شهر فرنگ نیست که شهر عجایب است!
مهد فروش عاطفه و مهربانی است
 
اشک رسانه‌های دلاریش جاری است
این سیل اشک، رام نگشته روانی است
 
دیدند عاقبت «من‌و‌تو» ما نمی‌شویم
پرونده تجارت‌شان بایگانی است!
 
یک گونه از عجایب شهر فرنگ هم
نوعی فسیل منطقه آلبانی است
 
با حال زار هشتگ و توئیت می‌زنند
مقصودشان مجاهدتی سازمانی است
 
یک ربع، نیم قرن به دنبال شاهی است
تَه‌مانده‌ای ز سلسه ناتوانی است
 
دیوانه‌وار بر در و دیوار می‌زند
مانند تکه تَه قوطی رانی است!
 
از آن طرف در آرزوی سوخت، غرب سوخت
 *باغ* مدرن در پی هیزم‌رسانی است
 
آنان که قطب را به دلار استوا کنند
دیدند پشتگرمی‌شان پوچ و فانی است
 
این باغ‌وحشِ روبَه و فیل و الاغ و گاو
دائم به فکر حمله و جنگ‌ جهانی است
 
روزی ز برق موشک ما موش می‌شوند
این حادثه خبر ندهد ناگهانی است