وعده سر خرمن

فروغ  زال        طنز پــرداز 

 

اهالی دهستان که فرقی نمی‌کند اسمش چه باشد، جمع شده بودند تا مسئول محترمشان که این هم فرق نمی‌کند اسمش چه باشد پشت وعده‌گاه برود و درباره وعده‌های داده و نداده‌اش صحبت کند. مسئول محترم به اهالی دهستان گفت دست‌هایی پشت پرده هست که نگذاشته‌اند ما به تحقق وعده‌هایمان برسیم. یک نفر از اهالی گفت: یعنی قبل از دادن وعده‌ها به اینکه دست‌هایی پشت پرده هست فکر نکرده بودید؟ مسئول محترم دید که اگر بگوید نه می‌شود احمق و اگر بگوید بله می‌شود بی‌کفایت. پس به‌جای حماقت و بی‌کفایت، وقاحت را انتخاب کرد و گفت: این مسئله جز مسائل محرمانه است. یکی دیگر از اهالی گفت: پس وعده رک و راستی شیشه‌ای بودن چه؟ مسئول محترم که خیلی تلاش می‌کرد احترام خودش را حفظ کند گفت: خود همین وعده هم محرمانه است و اگر رو کنیم به ضرر شما مردم تمام می‌شود. یکی از اهالی گفت: چرا؟ مسئول محترم گفت: چون چ چسبیده به را. یکی دیگر از اهالی دست بلند کرد. مسئول محترم برافروخت و گفت: چه شده؟ گفت: می‌خواستم ببینم باد کولر می‌آید یا نه! اهالی هروکر خندیدند. مسئول محترم احساس کرد دارد نامحترم می‌شود و علاوه‌بر فضا، کت و پیراهنش هم برایش تنگ آمده بود. دنبال راه چاره‌ای می‌گشت تا اوضاع را ماست‌مالی کند که ناگهان یکی از اهالی بلند شد و شعری در وصف و ثنای مسئول نسبتا محترم خواند. مسئول نسبتا محترم که داشت دوباره احترام خود را کسب می‌کرد انگار که هنگام لیز خوردن در چاه خلأ کسی دستش را گرفته باشد، احساس شعف کرد. با شعرهای آن اهالی کمی هم پاچه‌هایش قلقلک شد و فعل پاچه‌خاری را کاملا حس کرد. بعد از جلسه به آن اهالی شعرگو گفت که وقت برداشت گندم سر خرمن بیاید تا برایش جبران کند.
چند ماه بعد که فصل برداشت گندم رسید، آن‌یکی اهالی پاچه‌خار، سر خرمن مسئول که حالا کاملا محترم شده بود رفت. مسئول کاملا محترم لبخندی زد و گفت تو آن روز حرفی زدی که من خوشم بیاید، من هم یک حرفی زدم که تو خوشت بیاید و گندمی در کار نیست.
از آن روز به بعد هرکس وعده‌ای بدهد که به آن عمل نکند یا اعضای لیستش موافق این کار نباشند و اگر بفهمند دمار از روزگارش درمی‌آورند، می‌گویند فلانی وعده سر خرمن داده است.