نقیضه ضرب المثل (7)
در دروازه را میتوان بست ولی در دهان مردم را نه
فروغ زال
طنزپرداز
مردی چهار دختر داشت. یک دمبخت، یک پیشابخت، یک پسابخت و یک دختر پرومکسبخت.
برای دختر پرومکسبخت خواستگار مناسبی آمده بود. با اینکه دختر پرومکسبخت از همه کوچکتر بود اما به بلوغ عقلی و نقلی رسیده بود و میتوانست ازدواج کند و توی دهن مدافعان دوستپسر ده سال بزرگتر در چهارده سالگی که همزمان مخالفان کودک همسری هم بودند، بزند. مرد تصمیم گرفت با ازدواج دختر پرومکسبختش موافقت کند. پس موافقت کرد. همراه با دختر پرومکسش به بازار رفت تا برایش جاهاز بخرد، چون مردم گفته بودند که جاهاز با خانواده دختر است و یکی هم نبود بگوید بر چه اساسی؟
مرد وارد بازار که شد، پیرمردی را دید که سوار بر الاغ بود و پسرش در کنارش راه میرفت. خانباجیای در بازار مرد و دخترش را دید و گفت: «چه معنی میدهد. آدم دمبخت و پسابخت و پیشابخت توی خانه داشته باشد آن وقت پرومکسبختش را شوهر دهد؟» مرد حواسش از پیرمرد و پسر و الاغ پرت شد و تا آمد از ازدواج دخترش صرف نظر کند یک خانباجی دیگری گفت: «این چیزها مال قدیمهاست. الان هرکس وقت شوهرش رسید، میرود. آسیاب نیست که به نوبت باشد.» مرد دوباره آمد موافقتش را اعلام کند که پسر را سوار بر الاغ دید و پیرمرد را پیاده. ناگهان یکی گفت: «ولی سر خطبه عقد سهتا انگشتر بگذار توی مشتش که بعدش دست آن سه تا خواهرش کند تا بختشان باز شود.» و کسی هم نگفت چرا معادل کلمه بخت، شوهرکردن است؟ و اگر این طور است پس معادل کلمه بدبخت هم بدشوهر است؟
به هر حال مرد رفت سه انگشتر بخرد که باز یکی گفت: «نه؛ باید سهتا گردنبند و سهتا حبهقند باشد.» مرد خواست چنین کند که یکی دیگر گفت: «بوفه سلطنتی چشم جاهاز است. یادت نرود.» مرد رفت سمت بوفهفروشی که باز هم یک نفر گفت: «بوفه دیگه چه کوفتیه! فقط گردگیری اضافه میاندازی گردن دختر بدبختت. برایش گلدان گل بخر، چشمش به سبزی بیفتد، توی خانه دلش باز شود.» مرد رفت سمت گلفروشی. آنجا پیرمرد و پسرش را دید که پیاده کنار الاغشان میآمدند. یک نفر که آنها را دید گفت: «یک پیرمرد خر و یک پسر خر دارند پیاده کنار خرشان می آیند و از آن استفاده نمیکنند.»
پدر چهار دختر به خودش آمد که اگر قرار باشد به حرف مردم گوش و عمل کند، مثل این پیرمرد و پسرش خر میشود. پس به خانهاش رفت و در دروازه حیاطش را بست و جاهاز را خرید اینترنتی کرد. از آن به بعد این ضرب المثل معروف شد که در دروازه را میتوان بست اما در دهان مردم را نه.
البته دختر پرومکس عکس خریدهای جاهازش را در صفحهاش منتشر کرد تا چشم نسوان فامیل را درآورد و در کامنتهایش دوباره در دهان مردم را باز کرد.