احمد رفیعی وردنجانی
شاعر
گوشهایم گشته سنگین چشمهایم تار نیز
هیکل درماندهام از خستگی سرشار نیز
روزها در کارگاهی گرم کارم بیدریغ
بین کارم میبرم فرصت اگر شد، بار نیز
من نه تنها چیزی از کارم نمیدزدم، به شوق
میکنم از بهر صاحبکارِ خود ایثار نیز
بی جهت غرغر ندارم زیر لب یا روی لب
بودهام همواره در هر کار بیآزار نیز
گر چه باشد ساعت پایان کارم رأس دو
بودهام مشغول کار خویش، حتی چار نیز
طول روز و استراحت؟ نه محال است این، محال
بودهام شبها سرِ کاری دگر بیدار نیز
یک دو ساعت بین روز و شب برایم فرصتیست
میکنم در رستورانی آن زمان را کار نیز
با وجود این همه کار و تلاش و پشتکار
روی سر سقفی ندارم، پشت سر دیوار نیز
هفت سالی میشود یک پیرهن دارم به تن
هفت سالی میشود دارم همین شلوار نیز
میزنم از خرجهای زندگی هرجا که شد
در دلم دارم همیشه حسرت بسیار نیز
چون حسابیدم شود مسکن نصیب من اگر
زنده باشم چارصد سال و نمایم کار نیز
در هزار و هشتصد حل می شود هر مشکلی
می شود این بنده سرگشته، مسکندار نیز