فهیمه انوری
شاعر
خون شد دل من ز کار دخترخاله
شد کوفت من، نهار دخترخاله
تندیس طلای "چشمدرکردن" هست
هر سال در انحصار دختر خاله
ارثیست! به او رسیده این ذوق و نبوغ
از مادر کهنهکار دخترخاله
کِی چایی من کند رقابت با آن
موهیتوی گازدار دخترخاله؟
با شاخ گوزن، سرو میشد سوشی
در سفرهی شاخدار دخترخاله
فینگر فود ماست، نان و کتلت، ای وای
از بال و سس انار دخترخاله
گلبرگ رز و دلمه؟ خدایی افتاد
فک من از ابتکار دخترخاله
میگفت مدام که ببخشید کم است
آن دیدهی اشکبار دخترخاله
عقل از سر و صبر از شکمهامان برد
این سفره که نه! قطار دخترخاله
انداخت میان من و همسر دعوا
مهمانی ناگوار دخترخاله
میگفت: «چرا تو سفرهات رنگین نیست
مانند همین بهاره! دخترخاله
البته خداروشکر ارثیهی ماست
لحن یخ و نیشدار دختر خاله»
گفتم گل من! مگر ندیدی فرش و
کاناپهی نونوار دخترخاله؟
ست بود گل تمام چینیها با
آرکوپال مارکدار دخترخاله
پس یاد بگیر لااقل یک ذره
از شوهر مایهدار دخترخاله
اینگونه میان ما دوتا شد شکرآب
خوردیم فقط فشار دخترخاله
ای کاش کمی صفا و آرامش بود
یک ثانیه در کنار دخترخاله