کنفرانس خاموش

محمدعلی النجانی
طنزپرداز

۶ آذر
روزی مثل امروز در سال ۱۳۲۲ هجری شمسی مصادف با ۲۸ نوامبر ۱۹۴۳ البته این یکی دیگر میلادی، کنفرانس تهران در شهر تهران، در سفارت شوروی، در روز یکشنبه و نه دوشنبه شروع به کار کرد.
قضیه این‌جوری آغاز شد. اوج جنگ جهانی دوم بود و هنوز هیتلر وسط گیس‌وگیس‌کشی با شوروی، انگلستان و ذره‌ای هم آمریکا قرار داشت. از همین روی سران متفقین که کاملاً اتفاقی و یهویی کنار هم جمع شده بودند، تصمیم گرفتند تا برای شکاندن شاخِ هیتلر دورهمی‌هایی را ترتیب دهند؛ اما از آنجایی که هیچ‌کدام از آنها مادرخرجی ماجرا را برعهده نمی‌گرفت و زیر بار دنگی‌دونگی کردن هم نمی‌رفتن، این دورهمی‌ها را که ظاهراً هنوز آن زمان به آن کنفرانس نمی‌گفتند در مناطق دیگری برگزار کردند. (در فرهنگ آکسفِرت: آمبرلا) به همین جهت اولین کنفرانس در قاهره برگزار شد. هرچند استالین با گفتن اینکه «اوووهه! کی می‌ره این همه راه رو» در آن شرکت نکرد. از همین روی برای دومین کنفرانس پیشنهاد شد که همه به همان دور و اطراف بروند. برای همین تهران انتخاب شد.
قضیه اینجورکی ادامه داشت که چرچیل، استالین و روزولت در تهران گردهم جمع شدند؛ اما همان‌طور که از قدیم هم گفته‌اند «هیتلر جاسوس دارد و جاسوس هم گوش دارد» این کنفرانس به صورت کاملاً مخفیانه و در سکوت خبری برگزار شد. البته اینکه هیچ‌کس دولتمردان ایرانی را از برگزاری این کنفرانس مطلع نکرد، ربطی به محرمانه بودن آن نداشت و فقط و فقط به چیز دیگری ربط داشت. در مورد میزان سری بودن ماجرا نقل‌هایی در کتاب «هیس‌نامه» آمده که توجه شما را به آن جلب می‌کنم:
«کلیه سران، حتی به همسران خود درباره شرکت در کنفرانس چیزی بروز نداده بودند و با گفتن «می‌رم تا سر کوچه یه فری می‌خورم و برمی‌گردم» فلنگ را بسته بودند، هرچند نگارنده به این قضیه مشکوک است، مگر دایناسورها با خوردن چنین مردهای جگرداری نسلشان را منقرض نکرده بودند؟!
همچنین در کلیه روزهای کنفرانس همگان با کوبیدن ریتم «تق... تق‌تق...گرومپ...» بر روی در و گفتن اسم رمزی که به علت خیلی محرمانه بودن کنفرانس به هیچ‌کس نگفتند، وارد سالن می‌شدند.»
قضیه این‌جورکی‌تر ادامه داشت که در این کنفرانس درباره گشایش جبهه جدیدی علیه آلمان صحبت‌هایی کردند. همچنین سران متفقین هی برای یکدیگر نوشابه باز می‌کردند و زیر بغل همدیگر هندوانه می‌گذاشتند. بدین شکل که چرچیل با اهدای شمشیر استالینگراد به استالین و با گفتن «سبیل تویی، نه اون سبیل بندانگشتی» از وی تجلیل کرد. در پی این امر استالین نیز با زدن یک چشمک و با افشاندن حجم معتنابهی برف شادی و تکان‌های ریز گردن، چرچیل را با برگزاری جشن تولدش غافل‌گیر کرد.
قضیه به همین شکل سوسول‌بازی و قرتی‌بازی ادامه داشت تا بالاخره محمدرضا شاه متوجه حضور سران متفقین شد. به همین جهت با توپ پر و درصد تکدر بالا به سراغ آنها رفت و خیلی گلایه‌آمیز به آنها گفت: «خیلی نامردید که نگفتید بیام تا برای جشن تولد یه قر ریزی بریزم. تازه آهنگ تولد تولد رو هم بلدم از حفظ بخونم. بخونم؟» که با جواب منفی مواجه شد و در ادامه با کسب اجازه از چرچیل گفت: «آقا اجازه! بابا تو موریس خیلی اذیته.» و سریع آنجا را ترک کرد. (در پهلوی‌نامه: الفرار و ملفرار)
در نهایت، کنفرانس پس از سه روز به اتمام رسید و سران متفقین ایران را ترک و فاکتور را برای دولت ایران ارسال کردند. از نتایج این کنفرانس عملیات نرماندی بود که منجر به آزادسازی فرانسه شد. سال‌ها بعد استیون اسپیلبرگ فیلم «نجات سرباز رایان» را بر اساس وقایع این نبرد ساخت. البته رضاشاهِ بعد از این (در منطق‌نامه: شتر در خوابِ پنبه‌دانه)، در کتاب خاطراتش که هیچ‌وقت چاپ نشد، آورده که «در ابتدا قرار بود که استیون فیلم «نجات شاه رضا» را با محوریت انتقال رضاشاه از جزیره موریس به ژوهانسبورگ بسازد؛ اما از آنجا که ظاهراً ژانر آن مورد علاقه‌اش نبود، ساخت فیلم را به دوست عزیزش وودی آلن با بازی لورل و هاردی واگذار کرد.»