مغزهای بزرگ زنگ نزده(4) / زندگینامه شخصیتهای اثرگذار به زبان طنز
اولش سین دارد
فیروزه کوهیانی
طنزپرداز
وی با درکردن توپ تحویل سال در فروردین 1340 چشم به تهران گشود. به گفتهی شاهدان با به دنیا آمدنش انفجار کوچکی در اتاق رخ داد و دود سیاهی همه جا را فراگرفت، چرا که زمان گرفتن پایش توسط قابله و بیرون کشیدنش، مشغول انجام دادن یک آزمایش علمی بوده است. خوشبختانه سر به هوایی قابله در این حادثه تلفات نداشت ولی شما موقع به دنیا آوردن نوزاد حواستان باشد، شاید مشغول ساخت بمب اتم باشد. از همان ابتدا بسیار دقیق و اهل اندازهگیری بود به طوری که مقدار مواد مغذی درون شیری که میخورد را محاسبه میکرد. تعداد دفعاتی که پوشکش باید عوض شود و تعداد آروغهای بعد از شیرش را نیز براساس میزان شیری که خورده بود تنظیم میکرد. به گفتهی نویسنده، روی برنامهای که چیده بود، پیش میرفت، هر وقت گرسنهاش میشد شیر میخورد (انگار بقیه هر وقت گرسنهشان میشود دستشویی میکنند، معلوم نیست این نویسندهها را از کجا میآورند).
دوران کودکیاش را با لوله آزمایشگاه، لام، بشر، کیف حمل نمونه با کیت، دسته فیلدوپلاتین و اسپاچولای پلاستیکی طی کرد. با اینکه علاقهای به قالیشویی نداشت، اما لول میبرد، لول میآورد. در واقع در کار جابهجایی اعلامیه بود.
از بچههای فیروزکوه و دماوند نبود چون بلافاصله بعد از رفتن به دانشگاه به انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها خورد. همه در حال بشکن زدن بودند اما او با سری که از تاسف تکان میداد به جنگ رفت و مشغول امدادرسانی شد. بالاخره بعد از 11 سال کارشناسی ارشدش را در رشتهی فیزیوتراپی گرفت بدون اینکه برای 25/0 آویزان استاد شود. نبوغزاده (کسی که با نبوغ زاده شده) با ورودش به دانشگاه تدریس را نیز شروع کرد. هر جا فعالیتی بود پای یک او در میان بود.
بچه مثبت (به گفتهی همان آویزانهای محتاج 25/0) با دوستانش که جمع میشدند، به جای مهمانی و دیرین دیرین راه انداختن، گروه تشکیل میدادند مثل گروه جهاد پزشکی که در سال 61 تاسیس کردند. حضوری پررنگ نیز در فعالیتهای علمی، چاپ مقاله و کتاب، برگزاری جشنوارههای علمی، داوری جشنوارهها و سردبیری مجلهی علمی پژوهشی یاخته داشت.
او که معتقد بود باید ایران را به جایی برسانیم که به جای نفت علم بفروشد، آن هم بشکهای، تصمیم گرفت به ندای "بیا من رو بگیرِ" بورسیهها، جواب منفی دهد و دکترایش را در رشتهی جنینشناسی از دانشگاه تربیت مدرس بگیرد، بله همین تربیت مدرس خودمان. مثل بعضیها نبود که یک عمر، تور دانشگاه خارجی گردی راه بیندازند و آخرش هم با یک امضا دهان ما را تعلیق کنند.
بعد از پایان تحصیلش دست روی دست نگذاشت و نگفت: کو کار؟ برای کاربردی کردن علم و دانشش در درمان بلند شد، دو قدم همت کرد و پژوهشکدهی رویان را تاسیس کرد. حالا هی شما برای برداشتن یک لیوان آب دو قدم تا آشپزخانه نروید. با تاسیس پژوهشکده و گسترش روشهای پیشرفتهی درمان ناباروری توانست جلوی فرار ارزها از کشور را بگیرد. به گفتهی محققان زوجها بعد از گفتن آخیش به این پژوهشکده هجوم آوردند.
در آنجا توانستند تولید و تکثیر و انجماد سلولهای بنیادیِ جنینی و همانند سازی را هم رقم بزنند و نام ایران را سر زبانها بیندازند. بالاخره بعد از سالها تلاش به دانشی رسیده بودیم که در انحصار برخی کشورها بود. خسیسها حتی نمیدادند نگاهش کنیم. با گفتن مال خودمونه (انگار ارث باباشونه) فناوری سلولهای بنیادی را قایم کرده بودند.
دکتر، پروژهی همانند سازی را مخفیانه و دور از چشم همه در پستو آغاز کرد، بعد از مدتی با اینکه میدانست حسود و کارشکن (چیزی که کار میشکند مثل قند شکن) زیاد است، آن را علنی کرد. هر کس از راه میرسید میگفت نمیشود اما در سال 82 به ثمر نشست و دهان بازمانده از تعجب منتقدان را ایزوگام کرد.
آمریکا در حالی که از گوشش دود بلند میشد و کمی دارای التهاب و سوزش شده بود دکمهی تحریم علمی ایران را فشار داد و درج مقالات علمی ایران را ممنوع کرد، اما دکتر و دوستانش با زباندرازی بسیار باز هم پیشرفت کردند و گوسفند شبیهسازی شدهی رویانا را به دنیا آوردند. آمریکا، ابرقدرت جهان که دید زورش به ایران نمیرسد در خود مچاله شده و از گوشهی تصویر خارج شد.
سرانجام در سال 84 با فشارهای درونیای که از چند جهت به موساد وارد میشد، فشار پشت تخم چشم، فشار حلقی و عروقی، موساد مجبور شد دکتر را ترور بیولوژیک کند. وی نیز در این مورد مقاومت نکرده و شهادت را بغل کرد.
خیردیده (به گفتهی نابارورها) که باعث اعتلای نام جمهوری اسلامی ایران در عرصههای بینالمللی شد و ثابت کرد که کار نشد ندارد، کسی نیست جز دکتر سعید کاظمی آشتیانی.