حاشیهنگاری صد وهشتادمین «در حلقهی رندان»
شعر با طعم انار و گلپر
زهرا فرقانی
زهرا فرقانی
حدود ۴:۳۰ عصر، یک کورس تاکسی، یک خط مترو و ده پانزده دقیقه پیادهروی را با گرفتن تاکسی اینترنتی دور میزنم تا زودتر به تالار سورهی حوزه هنری و ۱۸۰مین شب شعر طنز «در حلقه رندان» برسم.
خوشبختانه کمی زودتر از شروع مراسم رسیدم. عدهای قبل از من داخل لابی نشسته بودند.
چندنفر کتشلوار مشکیپوش با تیپ بادیگاردها جزو تیم استقبال از مدعوین بودند.
در کنار در ورودی تالار سوره پرتره بزرگی از مرحوم استاد ابوالفضل زرویی خودنمایی میکرد که سالها پیش مدیر دفتر طنز حوزه هنری بود و بانی این جلسات. با خودم فکر کردم رسیدن به جایگاه استاد زرویی در طنز، غایت هر طنزپردازیست. گرچه در زمان خود، آنچنان که باید قدر دانسته نشد. فاتحهای نثار استاد کردم و منتظر شروع برنامه شدم.
یادم افتاد سالها پیش که برای بار اول با این شب طنز مواجه شدم و جمعیت زیادی را بیرون سالن دیدم به خودم جرأت ندادم که وارد تالار شوم. آن روزها شاعر تازهکاری بودم و نسبتی با طنز نداشتم. هرگز تصور نمی کردم که در آینده روزی مخاطب جدی این برنامه باشم و حتی روزی برسد که به عنوان شاعر به آن دعوت شوم.
بالاخره وارد سالن شدیم و بعد از دقایقی که به پخش خلاصهی شب طنز قبلی گذشت، با پخش قرآن و سرود ملی و تیزر معروف در حلقه رندان برنامه رسماً آغاز شد.
حالا دقیقا ساعت ۶ بود.
مجری با خواندن شعر داروگ نیما برروی سن رفت. شعری که در مورد تمنای باران است.
آقای سعید بیابانکی با گفتن این که هفته پیش به اصفهان رفته از تماشاچیان خواست علت سفرش را حدس بزنند. یک نفر درست حدس زد؛
زاینده رود پر آب شده بود.
فضا همچنانکه از یک برنامه طنز مورد انتظار است کاملا شاد بود.
از دکور گرفته که نیم تنه تعدادی مجسمه است و در وسط آنها مجسمه ابوالفضل زرویی بزرگتر از همه و با همان نگاه مهربان و محکم ایستاده، تا آهنگ دعوت مهمانان که آوازیست شامل تکرار عبارت «در حلقه رندان»
برنامه در روز پرستار اجرا میشد و برگه سوالی که بین مخاطبین پخش شد مسابقهای بود برای تکمیل مصرع «چه خوش باشد پرستارم تو باشی» که در انتها به شعرهای برگزیده کتاب طنزی هدیه داده شد.
شعرخوانیها هم بعضاً بیمناسبت نبود و در فضا و حال و هوای بیمارستان و با عطر الکل آمیخته بود.
یکی از شعرها به قول مجری لایحه دفاعیهی پرستاران بود که شاعرش از قضا پزشک اورژانس بود و دیگری از بیماری میگفت که عاشق پرستارش شده.
یکی از مهمانان هم که شعری عاشقانه خواند به شوخی گفت:«این شعر بیربط به پرستاری نیست چون پدر و مادرم همسرم را در بیمارستان و هنگام گذراندن دورهی طرح کاد سهماهه دبیرستانش دیده بودند و همهجا میگفتند عروسمان پرستار است». حالا بماند که شعرش در مورد همسرش هم نبود و از عشقی نافرجام سخن میگفت با این ردیف که ننهم می گفت نه...
امیدوارم همسرش این گزارش را نخواند.
شعر عاشقانه دیگر که مورد تشویق حضار قرار گرفت با ردیف عاقبت میگیرمت بود و این بیت تحسین مخاطبین را برانگیخت:
چشمهایت غرب وحشی، قلبت استعمارگر
من پیام انقلابم عاقبت می گیرمت
بخشهای دیگر برنامه شامل اجرای زنده موسیقی، رونمایی از کتاب و یک بخش معرفی شعرای قدیم طنزپرداز بود.
در انتهای برنامه مخاطبین با انار و نمک و گلپر بدرقه شدند تا هم خاطره این شب طنز با طعم انار در ذهنشان ماندگارتر شود و هم برای شرکت در جلسات آتی نمکگیر شده باشند.