نقیضه ضرب المثل (2)

نه خانی آمده و نه خانی رفته

فروغ زال
نویسنده و طنزپرداز

مردی بود که خیلی دوست داشت خان شود و شبیه خان‌ها رفتار کند، خدم‌وحشم داشته باشد و مردم دستش را ببوسند و روی سرشان بگذارند. یک روز تصمیم گرفت به شهر برود. شنیده بود که خان‌ها برای ناهارشان ششلیک سفارش می‌دهند. یک پرس ششلیک خرید و گفت
حتما ًفاکتورش را هم بدهند تا بعد اداره حساب کند. ششلیکش را برداشت و زیر درختی رفت.‌‌ با خودش گفت امروز می‌خواهم مثل خان‌ها ششلیک بخورم پس کسی‌ نباید مزاحمم بشود. روی یک تابلو نوشت وقت ناهار مزاحم نشوید و بالای سرش نصب کرد.‌ به هر تکه ششلیک فقط یک گاز زد و گوشت‌های چسبیده به استخوان را نخورد تا هر کس ازآنجا رد می‌شود بداند یک خان اینجا ششلیک خورده. کمی که گذشت با خودش گفت: این استخوان‌ها هنوز گوشت دارد. پس گوشت چسبیده استخوان‌ها را خورد و گفت حالا مثل خان‌ها چربی استخوان‌ها و سر انگشتانم را لیس نمی‌زنم تا بقیه بفهمند اینجا خانی ششلیک خورده. چند دقیقه که گذشت برق چربی چسبیده به استخوان‌ها چشمش را گرفت و نتوانست رد شود. استخوان و سر انگشت‌هایش را هم‌ لیسید. دید سگش گرسنه است، استخوان‌ها را هم داد تا سگش بخورد. با خودش گفت حالا دیگر اثری از ششلیک خوردن من نمی‌ماند انگار که نه خانی آمده و نه خانی رفته‌. اما همین‌که با خرش به خیابان زد و خواست از خط ویژه رد شود، سربازی جلویش را گرفت و او هم یک سیلی به گوش سرباز گذاشت و این‌طور شد که همه فهمیدند چه جور خانی آمده و رفته.