شهرک دختران کارتونی(آنه، جودی، سیندرلا و دیگران) /3

خاویار با بستنی طالبی

فاطمه سادات رضوی علوی
طنزپرداز

امشب نوبت جودی بود که شام بپزد، فعلا با کمک متودهای دکتر ارنست توانسته بود دوره‌ی سوگواری کات کردن با بابالنگ دراز را به آرامش طی کند. به جز چند شکستگی جزئی در سرویس چینی و آینه‌ی دستشویی و چند ترک کوچک روی در، باقی وسایل هنوز سالم بود و این نشان می‌داد دکتر ارنست کارش را بلد است.
جودی درحالی‌که با دیس غذا رقص تانگو می‌رفت از آشپزخانه بیرون آمد. نگاهم وقتی به دیس غذا افتاد به جودی گفتم: جارو و نظافت امروز با من بود چرا تو کیسه‌ی جاروبرقی را خالی کردی؟ آن هم توی این دیس!
آنه مثل قحطی‌زده‌های جنگ جهانی دوم به طرف دیس حمله کرد و گفت: انگشتر کهربای من توش نبود؟
جودی بدون این‌که احساس ناراحتی یا چیزی شبیه این احساس را داشته باشد شروع به کشیدن غذا کرد و گفت: اصلا شما لیاقت غذای جدید ندارید!
آنه: تو همون یه باری که لیاقت من درباره رنگ موی جدیدت رو سنجیدی کافی بود!
جودی قاشق اول را که توی دهانش گذاشت کلیه‌ی سلول‌های زبانش شروع به دادن فحش‌هایی غیرقابل چاپ کردند. برای اینکه سلول‌های مغزش را هم به همین عکس‌العمل واداشت.
آنه: ببین آروم آروم بجو شاید انگشتر من لاش باشه، یه وقت دندونت نشکنه!
جودی حرصی به آنه نگاه می‌کرد. برای اولین بار بود که حنا را صدا نمی‌زدیم. حنا هدفون روی گوشش را زمین گذاشت و نفس عمیقی کشید: هووووف بالاخره این کنفرانس ما تموم شد!
حنا تا چشمش به غذا افتاد راهش را کج کرد و گفت: فکرکنم هنوز کنفرانسم تموم نشده بود!
آنه دست حنا را گرفت: ژتون نداری بری از سلف دانشگاه برامون غذا بیاری؟
حنا نگاهی به ساعت انداخت و گفت غذایی که این ساعت بدن ته‌مونده‌ی غذای بچه‌هاست. فکر نکنم ازین بهتر بشه! باز این حداقل دهنی نیست!
آنه نگاهی به حنا انداخت و گفت: مطمئنی دهنی نیست؟
حنا عوق زنان به طرف دستشویی رفت.
آنه ابروهایش را بالا انداخت: لااقل همه‌ی معده ات رو خالی نکن، یه چی نگه دار ته دلت رو بگیره. غذا نداریم‌ ها!
جودی بشقابی جلوی من و آنه گذاشت و گفت: بخورید دیگه مسخره بازی درنیارید. ببینید من خوردم و هیچیم نشد.
درحالی‌که به این فکر می‌کردم غذاهای تناردیه از این بدتر بود یا این از آن، چشم‌هایم را بستم و یک قاشق توی دهانم چپاندم. با همان قاشق اول جواب سوالم را گرفتم: هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا!
دکتر ارنست توصیه کرده بود نقدهایمان به جودی را به صورت کادوپیچ تحویلش دهیم تا حالش بدتر نشود. برای همین سعی کردم یک کاغذ کادو مناسب انتخاب کنم و گفتم: ببین جودی تو توی کار خودت حرفه‌ای و به‌نام هستی...
آنه دستی به موهای سبز وز شدهاش کشید و گفت: بله این هم نمونه کار!
نیشگونی از آنه گرفتم و ساکت شد.
- تو توی کار خودت حرفه‌ای و به‌نام هستی اما هر آدمی که تو هرچیزی خوب نیست پس بهتره دیگه سمت آشپزخونه نری. فهمیدی یا نه؟؟؟
آنه شانه هایم را می‌مالید. متاسفانه دو سوم اول را خوب و کادوپیچ شده پیش رفته بودم اما در قسمت آخر کیک را کوبیده باشم توی صورتش. نگران حمله‌های پنیک جودی بودم. جودی اما انگار نشنیده باشد.
- من این رو از پیج لیدیز کوکب درست کردم. من بلد نیستم اونم بلد نیست؟! دیگه یه جماعتی میدونن کوکب خانم زن باسلیقه‌ای است!
آنه گوشی را برداشت و گفت مطمئنی پیج پاردویش نبوده؟
جودی با حرکت سر تایید کرد.
- این غذا نمی‌تونه باشه بیشتر شبیه مسخره‌بازیه!
کوکب خانم از وقتی فودبلاگری می‌کرد دست سامان گلریز را از پشت بسته بود. ترکیب خاویار با بستنی طالبی را فقط می‌شد از صفحه‌ی کوکب خانم پیدا کرد. البته صفحه‌ی لیدیز کوکب! توی سرم بود که کوکب خانم را با دکتر ارنست آشنا کنم تا خانواده‌های دیگری داغ‌دار نشوند که صدای در به گوش رسید.
در را که باز کردم تناردیه پرسید: باز چاه فاضلاب‌تون گرفته؟ از خونه‌تون یه بوهای چندشی میاد!