موشک اضافه کردند، پوشک اضافه کردیم!
ماجرای به هوش آمدن یک اسرائیلی که بیست سال در کما بوده...
ابراهیم کاظمی مقدم
طنزپرداز
صبح امروز با صدای انفجار از خواب بیدار شدم. پرستار بخش تا مرا دید جوری جیغ زد که سکسکه بیماران بند آمد و سه نفر دیگر جای من به کما رفتند. تاکتیک خوبی برای کسب درآمد بیمارستان بود! پرستارها میگفتند بیست سال است در کما بودم. من فکر میکردم فقط دو ساعت خواب بودم. شاید هم این پرستار جیغ جیغو از من در خواب بیگاری کشیده. والا این حجم از خستگی بعد از خواب بیست ساله اصلا طبیعی نیست. خودشان که گفتند به خاطر تحرک کم است ولی به نظر من از این پولپرستها بعید نیست...
به یاد دارم که داشتم با آرامش قدم میزدم و سر راهم به وسیله اسلحه چند فلسطینی میکشتم که یکی از آن ها با سلاح مرگبارش که متشکل از یک تکه پارچه و یک طناب بود، سنگی عظیم، به بزرگی یک گردو را به سمتم پرتاب کرد. دوست داشتم خود آن بزمجه فلسطینی را ادب کنم. او فقط و فقط به خاطر کشتن پدر و پدربزرگش، اینقدر وحشیانه با من رفتار کرد؟
وقتی از بیمارستان بیرون آمدم، باورم شد که نه تنها از من بیست سال در خواب بیگاری کشیدهاند! که از همه مردم دیگر هم بیگاری میکشند باز کم بود. وگرنه اسرائیل نمیتوانست اینقدر پیشرفت کرده باشد. البته بعد از صحبت با مغازه جلوی بیمارستان، فهمیدم آمریکا از آن سال 14میلیارد دلار پول داده اسرائیل خودش را بسازد. خوشحال شدم که بیگاری نکشیدم و کارگر از کشورهای دیگر به اینجا آمده. از طرفی هم ناراحت شدم که هنوز تمام دنیا را نگرفتهایم! قرار بود فاز سوم ایجاد اسرائیل حکومت به همه جهان باشد. حیف شد!
عوضش خوشحال بودم چون حتما نیل تا فرات را گرفته بودیم و میتوانستم بقیه عمرم را اسرائیلگردی کنم. اما چشمتان روز بد نبیند. بیمارستان راپورت داده بود که من توان ایستادن روی پا را دارم و دو دقیقه بعد از خروج از بیمارستان من را سوار کامیون نظامی کردند. اولش فکر کردم به فتح آمریکا میرویم که اینقدر سرباز لازم دارند. منتها گفتند هفتم اکتبر به ما حمله شده و ما به غزه اعزام میشویم. نامردها نگذاشتند بعد بیست سال خوابیدن، بیست دقیقه استراحت کنم!
به ما گفتند: نترسید. میرویم داخل چند زمین زراعی و عکسمان را میگیریم و برمیگردیم. خوشحال شدم. البته انتظار داشتم بعد از بیست سال و با آن همه پول سلاحهای لیزری فیلم جنگ ستارگان و کامیون پرنده فیلم بیگانه را داشته باشیم. اما زهی خیال باطل. من هنوز همان اسلحه ام-4 را داشتم، بعلاوه لباس جدیدم که پوشک داشت و آن جوجه فلسطینی به جای قلاب سنگش راکت و موشک.
بعد از ورود به نوار غزه متوجه علت سه چیز شدم. اول این که صدایی که من را بیدار کرده راکت فلسطینی بوده، دوم عدم پیروزی ما در طرح نیل تا فرات و سوم علت اضافه شدن پوشک به لباس نظامیمان. این مورد آخر از همه بیشتر خوشحالم کرد!