امان از درد خود تحقیر بودن

احمد رفیعی وردنجانی
شاعر

بخوان توصیفی از این فاز، دیدن
کلاغِ دیگران را غاز دیدن
 
ز یک مشکل کشیدن آهِ جانسوز
که مشکل هست در این خانه هر ‌روز
 
ندارد مشکلاتِ ما تمامی
حرامِ ما شد اینجا شادکامی
 
در اینجا برقِ ورزشگاه رفته
به عرشِ حق فغان و آه رفته
 
چرا رفته‌ست برق و آبرومان؟
چه بُغضی گیر کرده در گلومان!
 
برای برق هم بدبخت هستیم
از این اندوه جانفرسا شکستیم
 
که واماندیم ما از غرب و از شرق
به ورزشگاه ما هی می‌رود برق
 
که ما یک کشور درمانده داریم
چرا این‌گونه ما بی‌اقتداریم
 
چه خواهد شد اگر پیش رونالدو
شود کم برق ورزشگاه، یکهو؟
 
چه خواهد شد اگر در پیش نیمار
شود این وضع محنت‌بار تکرار؟
 
اگر از نو شود این قصه برپا
چه می‌گوییم پاسخ بنزما را؟
 
زمان شاه و یک آن برق رفتن؟!
ندارم یاد چیزی هیچ، اصلاً
 
نمی‌رفت آن زمانه برقِ کشور
نه ورزشگاه نه جاهای دیگر
 
که اصلاً بود رؤیای وطن، برق
نه غرب کشور آن را داشت، نه شرق
 
نبود و هیچ جایی هم نمی‌رفت!
اگر که بود حتماً کم‌ نمی‌رفت!
 
به خارج برق ورزشگاه رفته
و گاهاً می‌رود در طول هفته
 
خیالی نیست آنجا اتفاق است
برای خارجی‌ها یک سیاق است
 
اگر شد برق ورزشگاه خاموش
نمی‌گردند در داغش سیه‌پوش
 
نمی‌کوبند از این غصه بر سر
نمی‌نالند از هر چیز کشور
 
نمی‌گویند بدبختیم والله
به لب هرگز نمی‌آرند از آن آه
 
ولی ما اینچنین در اوجِ افسوس
ز بدبختی خود کوبیم بر کوس
 
امان از دردِ خودتحقیر بودن
به خودتحقیری خود گیر بودن
 
دلا تا کی در این عالم چنینیم؟
بیا تا خویش را بهتر ببینیم